قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

عادت به ننوشتن از اون عادتای خوبه که خیلی وقتا فراموش میشه.
خیلی وقته ننوشتم اینجا
و شاید خیلی جاها...
حرفی نیست. یک خلسه نهفته پیش رو. توی یه دریا. از این که کنترل هیچی دست خودم نباشه اعصابم خورد میشه. و از کنکور تا حالا احساس میکنم توی یک دریای متلاطم دارم دست و پا میزنم. از اون دریاها که بر ساحل نشستگان شاد و آرام نمیتونن بفهمن غریق چی میکشه. از اینکه  چند تا رقم خودشونو انداختن جلو دارن برای من تعیین تکلیف میکنن. وازاین گرداب بیرون اومدن خودش یه چیز دیگس...
خیلی وقته حوصله هیچ کتابی رو خوندن ندارم. تمام ایده هام روهوا موندن. من که همینجوری تو خودم گمم. حالا اسم دانشجوی یه رشته خوب تو ی دانشگاه خوبم اومده جلوی این اسم همیشه مایه افتخارم.
تنها چیزی که میدونم از ایده آلهای نرگس گذشته چیزی نمونده. فقط و فقط داره خصوصیتها بد کودکیشو با خودش میکشه...
یکشنبه برام یه اتفاق جالب افتاد. بعد از کلی وقت...دلم با یه موسیقی لرزید.یعنی با یه آلبوم موسیقی...از بعد فیلتر شدن وبلاگ طفلونیم،خیلی حوصله ندارم اینجا بنویسم.
یکی دیگه از بدیای دانشجویی اینه که دیگه به صورت جدی و فول تایم! وارد جامعه می شی.و خیلی چیزا رو با چشمات میبینی. چیزای خوب، چیزای بد،و چیزای زشت و زیبا.
خسته شدم اینقدر به آدما فکر کردم...
و تمام اتفاقهایی که افتاده
شاید وقت اینه که جدی به خودم فکر کنم!
وقت اینه که جیدی جدی بزرگ شم
و به کسی اجازه ندم درباره من قضاوت کنه....