قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

عطر بیتاب کننده ی نرگس...

بسم الله

روزهای سرد و برفی,آدمهای سرد ,گرم,ولرم!کز کردن گوشه گرم تاکسی و زیر لب زمزمه کردن آهنگی که دوست داری...ویک نگاه خیره ی خیره به رو برو.

نگاه بی پروای ادمها به ادمهای روبرو.صدای قرچ قرچ برفهای بیگناهی که زیر پا له میشوند.کاج هایی که سرخم کرده اند.سربالایی ها و سرازیری های دانشگاه.صدای  مهربانانه ی چند دوست.

ماه نیمه, حرفها دارد هر شب با تو...و بوی بی تاب کننده ی نرگس...صدای پرمحبت مادر از پشت تلفن, و دست گرم پدر وقتی  میرسی خانه...وغرهای دلسوازنه و نگران خواهر و شوخی های همیشگی اش باتو...و درد و دلهای همیشگی چند دوست...صدای سازت,چک کردن روزانه سایتها و خبرهایی که فکر میکنندخیلی مهم اند! و پخش کردن البوم موسیقی ای که دوست داری .خواندن درسهایی که سخت اند و تو این سختی کشیدن را دوست داری!خواندن کتابهایی که گاه خسته ات کنند و گاه خستگی یک روز را از تنت در بیاورند....

سرت راباید بالا بگیری و فریاد بزنی:تمام هستی من!بابت تمام این خوشبختی ها شکرت!

پدر میگوید امشب شب چله است!

مامان میگوید میدونی چرا بهش میگن چله? چون سرما بعد این چهل روز کمتر میشه.

بابا جواب میدهد:امشب دنیا تموم میشه ها!

مامان جواب میدهد: نه فردا اخرالزمانه

وهر دو بلند بلند میخندند!

و من کله ام را می اوردم بالا, به لبهای خندانشان لبخند میزنم, 

تمام وجودم را ترس میگیرد

سرم را می اندازم پایین.

مینویسم:

میشود فردا را...فقط فردا را...انقدر کش بدهی که ...بیاید...???

ارام ,بعدبلندبلند میخندم به ارزوی احمقانه ام

سرم را می اورم بالا

صدای خنده هایمان اپارتمان را برمیدارد... 

و برای من همینجا دنیا به آخر میرسد!/