قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

آخرین جلسه است

چشمهایم را می بندم زل می زنم در چشم های اقای انسانی و اشک می ریزم ، مدام مدام مدام

آخرین جلسه است

می گذارم دلم را ببرد 

از کربلا بخواند

از بین الحرمین

زل می زنم و در چشمانش و اشک می ریزم

نمی دانم چرا اما انگار همه وجودم می لرزد

می ترسم

خسته ام

راهی نیست

بن بست...

خدا...هست!

آخر کلاس ، زل می زنم به استاد

آخرین جلسه دوره سوم

تاجایی که هست و می شود تماشایشان کرد از صندلی ردیف پنجم

به  همه ی آرامشم

به پدرم

به استادم

به الگویم

به معدن مهربانیم...

نگاه می کنم به استاد

می دانم که یک دلتنگی عظیم در شرف روی دادن است! می دانم خووووب...

آخرین جلسه است از دوره دوم و من

تمام نشده ، دلتنگم...


http://photos-g.ak.instagram.com/hphotos-ak-ash/10358325_482853361844654_111635157_n.jpg