قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

سیم و زر ما بین که اندوختنی نیست ^_^

بسم الله

می فرماد : چندیست که این جامه به تن دوختنی نیست

حکایت ماست و این وبلاگ جانمان

خیلی وقت است که ننوشته ام. اما یک جاذبه ای دارد این کیبورد وقتی قرار نیست سفارشی بنویسی که حد ندارد! تعارف که نداریم، حل می شوند آدمها ، وسط این مدرنیته طول و مسخره . وسط این جهانی که مثلنی دارد میرود بترکاند! دارد میرود که بشود بهشت دنیا. شما باور کن. من هم باور میکنم ! مدیونید فکر کنید اینی که فعلا از دستشان بر می آمده و ساخته اند شبیه جهنم است ! آن هم ته ته اسفل السافلین!

نگاه که میکنم به این بچه ، این بچه که از کودکیه کودکیم تا بزرگیه بزرگیم با من بوده ، یک حس عجیب غریبی میریزد در دلم . یک حسی که مدام میگوید نکند تو اصلنی بزرگ نمی شوی؟ همین قدی ای؟

خوبست وبلاگ به جان خودم ، خیلی خوب است. ادمیزاد بیافتد هر از چند گاهی به جانش هی بخواند هی بخواند. 

بعد حس کند چقدر جا پاهایش به اندازه قبل محکم نیست. بعد هی... هیش دیگر به شما مریوط نیس!

خلاصه اینکه ، وقتی دوباره اینجا مینویسم یعنی شاید دوباره دل مرده ام زنده شده! حالا شما اجالتا باور کن! 

اینقدر همه چیز پیچیده به هم که ...

شایستی باز کردمش یک روزی...

اقا جان ، دعا کن ! همین! 


+: لینکش را برمیدارم از اینستاگرام ، خودی تر ها باشند شاید...