بسم الله
خیلی ها می گفتند فیلم چرتی است. خیلی ها هم گریبان چاک می دادند برایش . در حال حاضر هم هر چه به مخ همایونی فشار می آوردم نه اسم فیلم یادم می آید ، نه آنهایی که می گفتند چرت است نه آنهایی که می گفتند خوب است را . فقط یادم هست داستان فیلم ، داستان دخترکی بود که عاشق استادش بود و این استاد عاشق محیط زیست و انرژی های طبیعی. و دخترک ، وقتی استادش اخراج شد مریض طور دغدغه محیط زیست گرفت. دخترک میگفت : هر وقت یکی پیدا شد که قوه تخیلتو به کار بندازه ، اون موقع وقتیه که عاشق شدی.
این قسمت دوم داستان را خیلی خوب می فهمیدم و خیلی زیاد دختر را دوست داشتم. مریض وار پی بهبود شرابط بودن درد مشترکمان بود. من به دنیال جامعه عدالت وار و پر از حق . او به دنیال هدف خودش.
نمیدانم چرا یکدفعه ای آمد توی ذهنم داستان این فیلم ! و این دختر ! شاید باز هم داشتم فکر می کردم که اینطوری جان کندن ، رواست یا روا نیست... بالاخره هرکس جوانیش را پای یک چیزی می گذارد. این هم جوانی ما و پاش..
بسم الله
تصدقت بروم !
یک عالم فیلم گرفته ام ازت و هر وقت دلتنگت می شوم نگاهشان می کنم . و وقتی نگاهشان میکنم که تو کنارم نیستی و این نبودنت باعث می شود در رفتارت دقیق تر شوم . شیطنت های هر روزت ، نام نام گفتن هایت و الو کردن های دلبرانه ات برایم مثل شکل یک کلمه عادی شده و من از این بیزارم .میدانی چرا خاله جان ؟ چون نمیخواهم رفتار کودکانه و دلبرانه ات حتی ثانیه ای برایم تکرار شود . میخواهم ثانیه به ثانیه بودن با تو را نفس بکشم . قو کشیدنت را حرف زدنت را . میخواهم در عین اینکه به تو خو کنم به تو عادت نکنم . تو برایم همیشه تازه باشی . حتی در اوج خستگی . که هستی هنوز. نمیدانی سرپایینی خانه را چطور میدوم که ببینم ماشین مامانت هست یا نه ! که تو هستی هنوز خانه ی ما یا نه .
عزیز ترینم !
تو روح مرده ام را دوباره زنده کردی. حسی در دلم گذاشتی که نمی دانم چیست اما معنای این حس ؛ همیشه و همیشه خواستن توست . در آغوش کشیدنت ؛ بوییدنت و بوسیدنت ... به قربان قد و بالایت که ظاهرا از من خیلی بلندتر است :))) همیشه مواظب خودت باش امیلی طلاییم :**
بسم الله
خرداد ۸۸ ؛ من ۱۵ سالم بود. دختر پانزده ساله ای که فکر می کرد همه سختی ها و جنگ ها و زورگویی های دنیا را ، با یک بوم نقاشی یا یک اپیزود تئاتر یا یک ترک موسیقی میتوان خاتمه داد و همه چیز را با آن می سنجید . آن موقع فکر می کردم ، رسانه ها هم مثل آدم ها یا خوبند یا بد . و رسانه های خوب هر چیزی که بگویند راست است. فکر میکردم سیاست هم یک چیزی است شبیه قول دادن . هر کس به بیانی که میکند عمل کند آدم خوبی است و هر کس نکند آدم بد .
متر و معیار فجایع و حتی جنایات سال ۸۸ برای من ، متر و معیار یک دختر پانزده ساله ای بود که شبها با کابوس خون جاری جوانها در میدان ونک روز ۲۳ خرداد می پرید.
بزرگتر که شدم ؛ فهمیدم امنیت ملی ، هیچ ربطی به احساس یک دختر پانزده ساله و معیار های او ندارد. بزرگتر که شدم ، فهمیدم هیچ رسانه ای خوب نیست و تمام رسانه ها ، دروغگوهاییند که شکل دروغهایشان با هم فرق می کند ! بزرگتر که شدم ، فهمیدم سیاست کشورم ، هیچ ربطی به قول های جوانمردانه ندارد.
حالا خیلی سال از آن روزها می گذرد و کابوس های سال ۸۸ هنوز برای من تمام نشده . من هنوز جنایاتی که در کشورم جلوی چشمم اتفاق افتاده را فراموش نکرده ام . من هنوز باطوم های گارد و اسحله های بسیج را فراموش نکرده ام. و پرونده ی سال ۸۸ ، با تمام مضونانش و متهمین درجات مختلفش و تمام افرادی که باید به من پاسخگو باشند توی ذهن من باز است .
اما حالا خوب میدانم ، هر چیز در عالم حقوق و سیاست ، قدر معینی دارد. هیچ رفتاری به طور مطلق درست نیست و طبیعتا رفتار غلط از جانب هر کسی نیاز به مجازات "طبق قانون ، نه بیشتر و نه کمتر و نه حتی من در آوردی! " دارد.
حالا که ۶ سال از آن روزهای کذایی می گذرد ، خوب میدانم خواسته ام محاکمه ی قانونی جنایات سال ۸۸ ، و مجازات تک به تک کسانی که امنیت شبانه ی ما را گرفتند است . دادگاهی که اگر جرات تشکیل دادنش باشد ، خیلی از ترم های اختراع شده در این سالها مثل سران فتنه متوجه مخترعینش می شود ! دادگاهی که در آن ، جرم تشویش اذهان عمومی ، قطعا از جانب بعضی ها ! بیشترین متهم را به خود اختصاص خواهد داد .
#منتظریم
.
+: عجیب است که هنوز استدلال بعضی ها ، مثل استدلال من در پانزده سالگیم است ! که گاهی آدم فکر میکند ، شاید اصلا بعضی ها قوه فکرشان ، از 15 سالگی بیشتر رشد نمی کند ! :))