قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

که جز ولای تو ام نیست دستاویز ...

بسم الله

سفر کردن همیشه برای من جذاب بوده است . اما هجرت کردن سخت . و خدا می گوید هجرت کن . از میان مامن آدمها هجرت کردن سخت است اما گاهی لازم است . هیچ وقت هیچ چیز شبیه قبلترهاش نمی شود . هیچ وقت هیچ کس شبیه قبلا هاش نمی شود.

این روزها به طرز عجیبی دارم سفر می کنم . از میان دل آدمهای مختلف هجرت میکنم . از دل برخی کامل . از دل برخی نیمه کامل و مشروط !

آدم رفتنی رفتنی است . آدم دور هم دور . داستان آدمی که به دل هر کس وارد میشود ، باید زود یاد بگیرد که از آن رخت ببندد .

اما ، سفر کردن از دلی که دیگر محبتی برای تو درش نمانده ، سفر کردن از دلی که برای تو خوشی ندارد ، سفر کردن از دلی که دیگر تو را نخواهد خواست ... واجب است . واجب فردی ...

هجمه ی نامهربانی ها ، هجمه ی قضاوت ها ، هجمه ی کودکانه ها ...

همه ی این هجمه ها به جانم ریخته . اما باید خواست . میخواهم که خودم انتخاب کنم . میخواهم که خودم بایستم . محکم بایستم . بی وقاحت . بدون بی احترامی . 

میخواهم که خودم تمام کنم و خودم شروع کنم ....

بسم الله

بسم الله

از بین لایف استایل های پسا کارشناسی ، و حدود ۲۲ سالگی به بعد ، که دوران خلوت تری محسوب میشه ، نمی دونم چرا به بنظرم میاد که لایف استایل یه دختر تنها و سرزنده خیلی بهتر از یه دختر با یک همسریه که همراه نیست . تصویر این دختر خیلی بنظرم بهتر میاد تا کسی که با یک کسی زندگیشو تقسیم کرده که هیچ ربطی بهش نداره . 

فلذا ، همین فرمون رو ادامه میدیم  . این بی حاشیه و بی دردسر بودن خیلی چیز توپیه . بوخودا .

جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست

بسم الله

بزرگتر می شوی و هر لحظه من به تو وابسته تر . تمام این دوسال را به عشقت نفس کشیده ام و تورا خواسته ام . به روی خودت نیاور من هم نمی آورم ، که این تو بودی که ذوق و شوق مرا زنده نگه داشته ای و روح تازه به تنم بخشیده ای . به روی خودت نیاور اما تو بودی که به من دلیل نفس کشیدن و ادامه دادن دادی . روزهای سخت ، با امید دیدن تو شب شد .

کاش بدانی چه معجزه ای برای روح خسته ام کردی امیرعلی جانم :) خاله جانم :) تخسچه جانم :)

اینک شما و وحشت دنیای بی علی ...

بسم الله

میان تمام آن ۱۲ قسم ، از الله تا حجه ، به تمام آدمهایی فکر میکردم که در تمام این سالها میان دوره ی هر کدام از این امام ها زندگی می کردند . به همه ی آنهایی که نمی دانستند بعد از امام باقر ؛ امام صادقی هست و یا بعد از علی ، حسن ... به تمام آنهایی فکر میکردم که این شبها را با خود علی قرآن سر گرفته اند و با صدای خودش ، خدا را به خودش قسم داده اند . به همه ی آنهایی که کسی را داشته اند که جلودارشان باشد...

و منه سر گردان...منه آواره ...

یا ایهالعزیز ....

سره رای برگشتنت آیینه می کارم ...

بسم الله

به فرضم که تمام آن چیزی که باید می شد نشد . به فرضم تمام راهی را که یک نفر باید می آمد نیامد . اصلا دل تو را چه به این حجم غم ؟! 

به فرضم یکی پیدا شد از درون خالی ات کند . که پاهایت را بزنی روی زمین و مطمئن شوی که هنوز به سیالیت فضا وارد نشده ای ، اما روی زمین هم نیستی ! به فرضم یکی زل زد در چشمهایت و پرسید تو اگر بودی بین خاطراتت و زنده ماندنت کدام را انتخاب می کردی . به فرضم جانت در آمد از بدنت . 

خب که چه ؟! تورا چه به دنیای آدمهایی که بلدند جانشان برای یکی در برود ، تو را چه به دنیای آدمهایی که خوب اند ، آوار بلدند ، مهربانند ... این حجم برای نفس تو زیاد است !

پراکنده است که باشد ، ذهنم جمع نمی شود از این نمایش ، ذهنم جمع نمی شود از این روایت ... حالم خوش هست و خوش نیست ...

تو را چه به حال خوش نفله ...