قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

.

سارافون دامن زرشکی گل گلی ام را پوشیده بودم . کفش های مردانه ام و کیف رسمی ام . یک دسته گل گنده گل مریم تازه از آن آقای مهربان روبروی بی آر تیه ونک خریده بودم . پیچیده میان کاغذ کاهی که رویش چلیپا نوشته بود " ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد " . باران می آمد . نیمه ی فرودین . 

شوق داشتم برای دیدن کربلایی . مثل همه ی کربلایی ها . توی گوشم قربانی میخواند که " مرگ من روزی فرا خواهد رسید " 

. به اولین و آخرین عید دیدنی ۱۳۹۶ می رفتم . با دل خوش . زرشکی و آواز خوانان . 

به دیدن چشمهای سبز امیرعلی . 

.

پیش چشمم برسد سینه زند فرزندم

بسم الله

جان خاله ! 

امروز جلوی چشمم سینه زدی و این شیرین ترین یادگیری ات برایم بود . خودخواهم اگر بخواهم تو هم راهی که من دوست دارم را یاد بگیری ، اما دروغ که نمی توانم بگویم ، مردم برای سینه زدنت عزیز دلم ! بزرگ شوی و بروی وسط هیات . سینه بزنی و شایستی هم بخوانی برایم یک شب جمعه هایی که دلم بدچور تنگ حرم ارباب است . از آن دلتنگی مزمن ها که هیچ جوری پاک نمی شود . 

کاش تو راه درست را یاد بگیری . من تا حالا همه چیزهای خوب را برای خودم میخواسته ام . حتی حسین را . اما اگر امیدی به تمیزی ذات ما نیست ، کاش رحم خدا به تو برسد . کاش تو مثل من مرثیه خوان فوز عظیمی نشوی که بهش نرسیده ای ...

تصدق سینه زدنت بروم . 

عزیز خاله !