قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

این بار می میرم بری

بسم الله

نمی دونم دوباره کی پیش میاد . ولی روزی که جراحی داشتم شاید اولین و اخرین باری بود که بعد از عمل دستای مامان رو اونطور گرفتم . تو اون حال بد هنوز اون حس یادمه و از ذهنم پاک نمیشه . حس امنیت . حس پناه . حس مامان . حسی که مامان همیشه بهم میداد با اینکه ازم دور بود . اینکه هیچ وقت من حس بی پناهی روتجربه نکردم چون مامان رو پیشم داشتم که مطمئن بودم همیشه پیشمه . حتی تو چیزهایی که باهاشون موافق نیست .

اما باید قبول کرد هر بودنی ، یه نبودنی هم داره دیگه . نه ؟