قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

شرط اول قدم

بسم الله

کتاب ها , واژه ها , کلمه ها

سطر ها و قطر ها و عمود ها

خشاب ها گلوله ها اسلحه ها

کدامها کدامها کدامها ...

کتابها را باز می کنم و خیرهدمی شوم به کلمه ها . دیگر کلمه ها کلمه نیستند .از میان هر میم ,آتشی بلند میشود از دل مادری که از فردای فرزندش نگران است . از میان هر سین یاد سربازی که دوستش را لب مرز دیده و ندیده . از میان هر الف , خامت خمیده پدری که چشم نگران روزی امروز خانه است . اگر کنارم ایستاده بودی برایت حرفها می زدم که چقدر تفنگ دست گرفتن آسانتر است از این کلمات و قلم . می گفتم که دست هایم می لرزند وقتی حس می کنند حقی پیش پایشان قربانی می شود و سکوت کرده اند . اگر کنارم بودی برایت قسم میخوردم که حاضرم سالهای برزخی اینجا را با یک ثانیه زیر بمب باران بودن تو عوض کنم ... این زجر راه رفتن مدام روی بند میان دره را ...

دستهایم از من و من از تو خجالت می کشم و تیری میان وجودم سر می کشد ... 

کاش کاش کاش ...