قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

The dark holle

بسم الله

من مسافر آخرین اتوبوس متروک ترین خطم. مسافری تنها و پر از غم. غم های غمگین. غم های شاد. این ساعت از شب کسی با اتوبوس خانه نمیرود. مگر کسی که در خانه کسی منتظرش نیست.

آخرین اتوبوس متروک ترین خط، همیشه بزرگ است، زمخت است و خالی. میتوان راحت درش خندید، میتوان راحت زد زیر گریه. یک اتوبوس غمگین بزرگ، برای یک دخترک غمگین کوچک. 

دخترکی که در چشم هایش زیباییست و روی لبهایش خنده. اگر این موقع از شب به جای اتوبوس متروک خاکستری سوار ماشین قرمز کوچکش بود میخندید. به چیزهای دیگری گوش میداد. اما حالا باز با این اتوبوس خاکستری بزرگ متروک ترین خط تنها شده. حالا باز میتواند برایش درد و دل کند. میتواند سرش را بگذارد رو شیشه هایش و هق هق بزند زیر گریه. 

دخترک خسته شده از فرار. از لبخند زدن. از محکم بودن. از آدمها. از همه آدمها. دخترک به آخرین اتوبوس متروک ترین خط نیاز دارد...