قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

هشت دقیقه و سی ثانیه

بسم الله

هشت دقیقه و سی ثانیه. تمام این ۱۴۵۱ عمود؛ حاصلش همین هشت دقیقه و سی ثانیه بود. هشت دقیقه و سی ثانیه چشم دوختن به تمام جلوه حقی که تا حالا میشناختم. هشت دقیقه و سی ثانیه خیره شدن به تو و حجم مرسی های پشت سر هم و از یاد بردن هر خواسته و شکایتی که در تمام این دوری کیلومتری با خودم آورده بودمش... چه شد که همه چیز یادم رفت؟ وقتی که همه چیز از تو شروع شده بود و می دانستم همه چیز از تو شروع می شود؟ 

باید جواب میدادم. اینهمه کیلومتر روی کیلومتر و آدم روی آدم و سختی روی سختی که چه بشود؟ که بشود هشت دقیقه و سی ثانیه خیره میان پرده پرده اشک روبروی ضریح تو؟ باید جواب بدهم، کجای این کار عاقلانه است که بعد از ۲۰ کیلومتر پیاده روی و سرما و کم خوابی هشت دقیقه و سی ثانیه خیره بشوم. به تو. به تمام تو...

چطور میشود بعد از روزهای متوالی جنگیدن در خیبر را کند؟ این دیالوگ همان تله فیلم محبوب نوجوانی هایم بود. پسرک ایرانی که در آلمان درس میخواند و وصیت پدر بزرگ را بعد از پدر باید اجرا میکرد: مجلس منقبت خوانی علی ابن ابی طالب. پسرک می پرسید چطور میشود بعد از روزهای متوالی جنگیدن در خیبر را کند. جواب ساده بود: اگر پس از خستگی های مداوم به حد مرگ، کسی در خانه ات را بزند که محبوبترین آدمهاست برای تو، خستگی مانع پریدن از جا و با عشق باز کردن در به رویش می شود؟! 

چطور میشود جان نداشت برای دیدن روی ماه تو؟ چطور می شود هشت دقیقه و سی ثانیه قربان سر تو نرفت؟ دور تو نگشت؟ چطور میشود از تو گذشت؟ از ۵ سال دوری از تو گذشت ؟ 

چطور میشود قطب زمین؟ چطور میشود حق مطلق؟ چطور میشود تمام خوبی های عالم، بزرگترین حجت خدا روی زمین ؟ ..

در من همه چیز عوض شده، و تنها یک چیز سرجایش مانده: دیوانگی برای تو. هو کردن عقل برای تو. بی تابی با شنیدن نام تو. شکر خدا از تو. شکر خدا برای پناه تو...

به غایت هشت و بیست دقیقه؛ از تو ممنونم. مهربان ترین ارباب دنیا.

امضاء: همانیکه نخواستنی ترین آدم دنیاست برای مردم، و تو او را در آغوش میگیری.

اربعین ۱۴۴۰