قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

اول دوراهی آشنا شدن

بسم الله

رفتم و چک کردم که سال انتشار آلبوم چند است. ۱۳۸۴. ۱۴ سال پیش. ۱۱ سالم بوده یعنی. ترانه را افشین یدالهی گفته بود و من غرق می شدم در کلماتش. اولش می گفت هرچی آرزوی خوبه مال تو. و بعدش به جاهای غمناک تری می رسید. منم و حسرت با تو ما شدن... این ترانه دوران نوجوانی من نبود. این ترانه همیشه تکرار شونده در زندگی ام شد. که هر وقت دل افسرده و خسته شوم می توانم بهش پناه ببرم. قصه ترانه عاشقانه بود. اولش یک ذوقی داشت. هرچی آرزوی خوبه مال تو. همه خوبی های عالم مال تو و همه رنج های عالم مال من باشد. بعدش تعریف میکرد که وضعیت جای بد قصه است. نه اوجش، بدش! جایی که عاشق هم شده بودند یک دو راهی بود. یکی یک مسیر دیگری می رفت، یکی یک مسیر دیگر. آقامون احسان جای دیگری هم اشاره ریزی کرده بود که چه جای بدی عاشق هم شدیم! اما توی این تعریف می کرد که ته غربت دنیاست آمدمیزاد اول دو راهی عاشق شود. وقتی سرش پایین است و به سمت مسیر دیگری دارد می دود. وقتی شوق رسیدن مسیر را برایش زیبا می کند و آدمهای مسیر را دلبرترین آدمهای دنیا. یکهو سر بر می گرداند آن طرف دوتا چشم می بیند. دوتا چشم زیبا. دوتا چشم دلربا. پیش خودش می گوید چقدر این چشم ها زیبایند، چقدر این چشمها آشنایند... اما انتهای مسیر یادش می افتد. درست سر دوراهی...

ترانه می گفت نگاه آخر پر از آسمان است و دل شکستن. دل شکستن که در مسیر عادی است. اصلا دل شکسته نبودن مریضی است اینجا. آدمی که دلش سالم باشد که نمی آید اینجا. اما  آخر داستان این بود که، می تونستم با تو باشم، مثل سایه، مثل رویا! اما بیدارم و بی تو، مثل تو، تنهای تنها... و این، جای سخت ماجرا بود.

آدم ها شبیه چیزی می شوند که به آن فکر می کنند؟۱ کسی نمی داند. اما حقیقتا قصه این ترانه، برای ۱۴ سال زندگی کردن، قصه سختی است!...