-: جامعه آرام را تعریف کنید.
صدای مجری رادیوی ونی است که مرا به مقصد میانی ام می رساند.شماره هایشان را تند تند پشت سر هم تکرار می کندو مجالی برای یادداشت می دهد.موسیقی تند نا آرامشان(!) بلا فاصله پخش می شود و من، این موش آب کشیده که ده دقیقه ایست زیر این رگبار باران به انتظار تاکسی ایستاده ام، به جامعه آرام فکر میکنم.
و آرامشی که الآن دارم...
در حال یخ زدن،مچاله شده ام سمت شیشه ون و آدمها را دید می زنم. و در این بیداد نا آرامی ها،به پناهگاه کوچکی فکر می کنم که به آن پناه برده ام.به کتاب و آیه های تو...
و به این فکر می کنم،که چه کسی و تا کجا می تواند این را باور کند؟
من در اوج آشوب دلم،یک عصر بارانی زمستانی،کنج یک ون سبز، و کتاب تو در دستانم،آرام ترین آرامه ها را حس کنم...
روی شیشه ی ون می نویسم: بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است...
و محکمتر از همیشه
پا به پای بخار های شیشه نفس می کشم...
و جامعه ی من...هنوز آرام است!
پ.ن: در زندگی نرگول اصلی است که میگوید یک هفته مریض شدن و عطسه و تب کردن،نمی ارزد به ندویدن زیر باران تند...
بسم رب النور
مرسی به احساس قشنگت .آروم باشیم منو تو ، جامعه آرومه همه چی آرومه....اللهم عجل لولیک الفرج
به قول شاعر:
اگه آرامشی دارم...واسه اینه که همرامی...
salam.chera nemishe baraye to nazare khosusi gozasht!!!?
سلوم.چرا میشه.توی منو یه جا نوشته تماس بامن.اونجا بنویس.
ما چترش رو ترجیح میدیم.خیس شدن دردناکه
خیس شدن شیرینه
و شیرینی های کوتاه تو تلخی های مستمر لازمه...
سلام برای سلامتی لبخند تو


چقدر حال خوبی دارد اینجا
رفیق نو
باران که می بارد
دلت او می خواهد
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت. . .
اصل ت اصل ست. . .
می ارزد این باران دوست داشتنی
از بهمن ننوشتی؟
خوش آمدی دلگرمی جدید من بین آدمها

علیکم السلام
باران که می بارد تو می آیی...
حس نوشتن نیست
و بهانه ای هم...