بسم الله
هتل مرودی یک مسئول کنترل کیفیت دارد با موهای طلایی. صبح اولی که برای صبحانه خوردن میرویم پایین میبینم دارد با همه مهمانها با خوشرویی صحبت میکند و ازشان میپرسد چیزی هست که بخواهند بهتر شود یا نه. خوشبختانه علیرضا هم مانند من آدم ایرادگیری نیست و برای همین است که کلا سفر با او خوش میگذرد. نه گیر میدهد اتاق خوب نبود نه گیر میدهد چرا غذا فلان است. ایراد نگرفتن واقعا جهان را به جای بهتری برای زندگی تبدیل میکند و البته، مرز باریکی میان ایراد نگرفتن و اعتراض کردن هست.
خانم مسئول کنترل کیفیت میرسد به میز بغلی و من چشمم به در کافه است که محدثه را بعد این همه وقت ببینم. ناخودآگاه حواسم پرت میشود به انگلیسی حرف زدن خانم مسئول کنترل کیفیت. برعکس عموم مردم ترکیه خوب انگلیسی صحبت میکند. ناگهان احساس میکنم لهجه آشناست. البته که نحوه انگلیسی صحبت کردن شرقیها تقریبا شبیه هم است، اما من یک فرقی بین انگلیسی حرف زدن ترکها، عربها و ایرانیها احساس میکنم. بله ایرانیها! لهجه خانم مسئول کنترل کیفیت کاملا ایرانی است! کت پوشیده با دامن و جوراب شلواری و موهای طلایی بلند. شکم برطرف میشود. او خودش را به آقای اروپایی و دوست دختر آسیای شرقیای اش (صدف امینی) معرفی میکند!
درست است که در استانبول چیزی که زیاد است ایرانی است و ما هم هنوز آنقدر دور نشدیم که دلمان برای با کسی به زبان خودمان حرف زدن تنگ شده باشد، اما ته دلم یک هورا میکشم که الآن صدف امینی میآید سر میز ما و احتمالا میداند که ما ایرانی هستیم (نداند هم روسری گلگلی من و گره زدنش زیر چانهام از سه فرسخی داد میزند که هی من ایرانیم! میتوانی با من درباره احمدینژاد شوخی کنی که البته شوخی قشنگی نیست ولی خب باشد!
صدف امینی میرسد سر میز ما. من لبخند به لب منتظرم که بگوید سلام. من صدف امینی ام. مسئول کنترل کیفیت اینجا. مکث میکند، داخل دفترش را چک میکند و با لبخند میگوید: hi. do you have any problem?
صدف امینی نه تنها به فارسی با ما صحبت نکرد، بلکه حتی اسمش را هم به ما نگفت. میگوییم همه چیز خوب است و تشکر میکنیم. با خودم میگویم شاید اشتباه شنیدهام. اما صدف امینی باز هم در روزهای آینده خودش را به میزهای بغلی ما معرفی میکند و یکبار هم به خانم هندی میگوید که ایرانی است و ایران هم برای دیدن فرهنگ شرقی زیباست.
یک جای مغزم رفتار صدف امینی مانده. بارها برای خودم سناریو میچینم که چرا در استانبول است. شاید اینجا درس میخواند. درسی که پذیرفته شدنش در ایران سخت است، مثلا پزشکی. شاید هم آمده که فقط ایران نباشد. شاید هم مسافر است و منتظر گرفتن پذیرش از یک دانشگاه اروپایی و نمیخواهد به ایران برگردد.
هرچه که هست صدف امینی دوست ندارد با ایرانیها صحبت کند و مشخص شود ایرانی است. اینجا ایرانیهای زیادی زندگی میکنند. ایرانیهایی که لابد برای انتخاب ترکیه به عنوان مقصد مهاجرت دلیل خودشان را داشتهاند. اما من دلم میخواهد صدف امینی را بغل کنم و بهش بگویم ما آشناییم. من میفهمم تو خشم و ناراحتی زیادی را با خودت حمل میکنی. تو و همه کسانی که مجبور شدهاند وطنشان را ترک کنند و بیایند نزدیک، اما دور. بیرون آمدن از قالب حقوقی که حق با کیست سخت است. من این ساعت و اینجا میخواهم با همه صدف امینیهای استانبول همدلی کنم و بهشان اطمینان بدهم که این حق شما نبود. مرگ بر مرزها و مرگ بر هر کسی که زندگی را درون این مرزها به آدمها سخت میکنند...