قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

دوباره دوباره ...

بسم الله

مریض شده . از در که آمد تو گریه کرد . دلش گوشش نمی دانم کجایش درد می کرد . گریه ام گرفت پا به پایش . جانم را می خراشیدند . میان کلماتش گفت بابو ( بابا) . بغضم بیشتر شد. 

حتی اگر داستان رقیه هم واقعی نباشد ، آنهمه بچه که پدرهایشان میرفت جنگ هم ، وقتی مریض می شدند میان کلماتشان می گفتند بابو ؟

لعنت به هر جنگی .