قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

المنه لله که در میکده باز است...

بسم الله


تمام دلتنگی هایم را همیشه آوار کرده ام سرت. تمام خستگی هایم را انداخته ام روی دوشت. همیشه کانهو اعرابی* آمده ام ایستاده ام بر و بر زل زده ام به ضریحت. همان گوشه دنج. همان تکه ای که یک معبر کوچک است برای رد شدن. سرم را گذاشته ام به دیوارش و عینهون ننه مرده ها گریه کرده ام...عینهون یتیم ها...آمده ام داد زدم اللهم الیک نشکو فقد نبینا و غیبه ولینا.این وغیبه ولینایش را با حرص گفته ام. با اعصاب خوردی گفته ام...تهش رسیده است به خستگی، با التماس گفته ام...قاطی که کرده ام و خواستمت...محبتت را...کرامتت را،بودنت را، آمده ام سرم را تکیه داده ام به آن دیوار همیشگی. که قبلا ها خلوت تر بود. روی همین دیوار تکیه داده ام و زار زده ام که به من راه نشان بده! که دلم یک چیز می گوید عقل لامصب یک چیز دیگر. روی همین دیوار تکیه داده ام زار زده ام بدبختم آواره ام...بی تابم...توانم بده. روی همین دیوار التماس کرده ام راه مستقیم بگذار جلوی پاهایم...روی همین دیوار غر زده ام حالا که همه تان دست جمعی باهم مرا پرت کرده اید اینجا، قدمهایم را کمک کنید...

تقصیر خودت است اصلا! تقصیر خدایت است که هی راه به راه " سلطان سلطان" نثارت کرده. من از چه کسی بخواهم جز تو؟ ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحده**...برو عامو! ما نمک گیر شده ایم...نمی رسد شعورمان به نور واحد...ما استپ شده ایم روی عدد 8...روی مشهد هم نه! روی صحن آزادی و پنجره فولاد هم نه! روی ضریح تان هم نه! ما دلمان افتاده است روی یک "دیوار" که میگویند نزدیک ترین جا به شماست. ما شما را حس می کنیم. اصلا خوب است شما را داریم...

حس خوبی است هربار که گنبدتان  را می بینم. یک حس غربت درد مشترکی! شما در دیار غریب و ما از یارِ قریب...آقا جان! من از شما و خاندانتان، کم معجزه ندیدم! کم کرامت ندیدم. اما دلم می گیرد آقا جان! از چه کسی پنهان نمی توان کرد جز شما؟ دلم می گیرد وقتی می آیم صحن آزادیتان را می بینم...وقتی کفشهایم را در می آورم. وقتی پشت سر هم تا رسیدن به حرمتان بغض هایم را از شوق رد می کنم. وقتی در خیابان امام رضای مشهد، کله ام را جا به جا می کنم مدام و دنبال یک گنید طلا می گردم که کفتر ها دوستش دارند. که آهو ها دوستش دارند. همان کفتر هایی که می گویید شیعیانتان در خانه داشته باشند همیشه. همان آهوهایی که...آخر خودت بگو، یکی باشد جلویت که ضامن یک آهو شود، آویزانش نمی شوی که بیا ضامن ما هم شو؟ ما هم بدبختیم آخر...

دلم می گیرد آقا جان مهربانم. شما و اینهمه صحن و سرا، شما و اینهمه عاشق که اجازه ابراز عشق دارند، شما و اینهمه سلام دهنده بهتان با ذوق و اشک...آقا جانم...قبر مادرتان را...قبر پدرانتان را...آقا جانم ...قبرستان بقیع را چطور یادم برود؟ چطور آفتابی که می خورد ظهرها به قبرهایشان را...چطور بی حرمتی دشمنان همیشگیتان را یادم برود؟ آقا جان...همیشه بغض هایم را هوار کرده ام سرت، اما اینبار از این راه...

آقا جانم، من وکالت نمی خواهم، قضاوت نمی خواهم، سردفتری نمی خواهم، من یک جا می خواهم. یک مجال. که داد بزنم بروید با این حقوق بین الملل*** مسخره تان! بروید با این حقوق بشر لوستان! دروغ گوها. زور گوها، نامهربان ها... من فقط از تمام این دنیا همین را می خواهم...کافیست...:((((

آقا جانم...تولدتان مبارک :)

پ.ن: کاش می دانستند چقدر بی تاب دیدنتانم...حتی اگر به شفاعتم هم نیایید...

*:اعرابی به مسجد مدینه آمده بود. چون نیاز پیدا کرد همان جا در مسجد رفع نیاز کرد. صحابه بر آشفتند. خواستند اورا بزنند.پیامبر آنها را عقب زدند. فرمودند: با او مدارا کنید!(شرف النبی-باب ادب و اخلاق پیامبر)

**:مفاتیح الجنان- زیارت جامعه کبیره

***: بر اساس کنوانسیون های بین المللی، اگر یک مکان مذهبی برای عده ای خاص در کشوری دیگر با دین و مذهب دیگری باشد، آن کشور حق منع ورود و زیارت اتباع کشور خواهان را نداشته و حق توهین و یا تخریب آن مکان مذهبی را نیز نخواهد داشت.


*:این روزها که باز هم عروسی است، دلم بیشتر برای کسی که باید باشد تنگ میشود...

مخصوصا با این آهنگ...دانلود آهنگ