بسم الله
سه سال پیش همین موقع ها بود موقع عکس گرفتن های دست جمعی که فهمیدم ما از دانشکده حقوق با خودمون هیچ جمع رفاقتی نبردیم . نه من نه غزاله نه رضا . بعد از اینکه اومدم و دیدم بچه هی اکیپ عکسشون رو گرفتن ؛ و زهرا بهم پیام داد و هر دو متعجب بودیم از اتفاقی که افتاده ! دلخوریمون رو نگفته بودیم فقط مطمئن شدیم که چیزی به اسم رفیق و اکیپ رفاقت با خودمون نمی بریم از این دانشکده .
برای من چیز عجیبی نبود . من از اول هم خیلی شبیه این آدمها نبودم . آدمهایی که خودشون براشون مهم بودن و این قطعا با رتبه کنکورشون ارتباط مستقیمی داشت . تقریبا مطمئن شده بودم رتبه کنکور ربطی به میزان هوش و سواد ما نداره ؛ اما بعد از اون روز مطمئن شدم که رابطه مستقیمی با بعضی از اخلاق ها داره . که البته بعضی ها از این اخلاقها درست و مفید استفاده می کردن !
خلاصه که ؛ اون سال بود که فهمیدم چیزی که ما داریم ؛ اسمش اکیپ دوستی و رفاقت نیست. چیزیه که هر کسی هر وقت احساس نیاز کنه عضوشه و هر وقت نه نیست . اون سال بود که فکر کردم چقدر خوب که رفاقتام رو جاهای دیگه ای عیر از اکیپ دانشگاه خرج کردم ! اونسال بود که با زهرا تصمیم گرفتیم دلخوری هامون رو باور نکنیم و عوضش ؛ واقعیت رو باور کنیم که از اولشم ، قضیه همینشکلی بوده :)