قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

که من باد می‌شم تو موهات

بسم الله
قبل از آمدن به استانبول می‌خواستیم چند شهر دیگر از ترکیه را هم ببنیم. یک شهر با طبیعت زیبا و یک شهر تاریخی. اما فاصله شهر‌ها روی نقشه کم بود و شرایط این روزها هم برای سفر مناسب نبود. بعلاوه که انتخاب ما بین خوب دیدن استانبول و دیدن چند شهر دیگر، خوب دیدن استانبول بود.
همین باعث شد که من بگردم دنبال چند سفر یک روزه برای اطراف استانبول. یکی از آن‌ها، جزیره بیوک آدا بود. یک جزیره بزرگ و بسیار توریستی. پر از کافه‌ها و رستوران‌های گران قیمت و توریست کش! اما بسیار زیبا.
برای رفتن به بیوک آدا باید سوار کشتی آدالار از اسکله کاباتاش می‌شدیم که سه ایستگاه تراموا با هتل فاصله داشت. یک نکته بامزه که دستگیرم شد، این بود که صحیح یا به غلط، شهرداری استانبول دسترسی به مناطق توریستی را آسان کرده و از آن طرف، حتی پرت‌ترین نقاط را هم سامان داده که مکان مناسبی برای توریست‌ها باشند. به این معنا که برای رفتن به جزایر پرنسس (که واقعا برای آن‌ همه زیبایی اسم لوسی‌ است) می‌توان با استانبول کارت سوار کشتی‌های حمل و نقل عمومی شهر شد! یعنی هزینه رفتن به بیوک آدا با حدود ۱.۳۰ ساعت راه دریایی، فقط حدود ۱۶ لیر است!
به صورت کلی حمل و نقل عمومی در استانبول هم به درد دنیای توریست می‌خورد هم آخرت دولت. ترافیک تهران چیزی شبیه شوخی است در استانبول. تازه اگر قیمت سرسام آور بنزین (حدودا باکی ۱.۵ میلیون تومان ناقابل!) را کنار بگذاریم. اما در کل فکر نکنم عرب‌ها و ایرانی‌ها و حتی روس‌ها علاقه زیادی به استفاده از حمل و نقل عمومی داشته باشند. اما تا چشم کار می‌کند متروها و ترامواها پر از اروپایی‌ست.
در بیوک آداد سوار ماشینی می‌شویم که آن هم با استانبول کارت کار می‌کند و قرار است دور جزیره را با آن بگردیم. من اما به بالای جزیره که میرسیم آنهمه زیبایی و تاب‌های درختی را تاب نمی‌آورم و به آقای اتوبوسی هی "دور دور" می‌گویم.
تاب‌ها چشم‌های مرا قلبی کرده‌اند. یکی از تاب‌ها درست کنار دریاست! تاب که می‌خوری انگار پرت می‌شوی وسط اقیانوس. علیرضا می‌نشیند و دستش را می‌زند زیر چانه‌اش و مرا نگاه می‌کند، مثل پدری که دختر کوچکش را آورده پارک:))
درست نک قله یک کافه پیدا می‌کنیم. علیرضا یک جایی یکهویی می‌ایستد. بعدا که می‌پرسم خوشحال است یا نه می‌گوید مو به تنش سیخ شده از دیدن آن منظره. من چطور؟ نمی‌دانم. من هر بار از اینکه یادم می‌آید علیرضا را دارم و علیرضا نشسته یکی یکی آرزوهای دست نیافتنی مرا واقعی کند مو به تنم سیخ می‌شود. منظره و این‌ها برای من نسبت به شوق بودن کنار علیرضا لوس است.
جزیره ساکت است، اما میزان توریستی بودن آن نمی‌گذارد خوشحالی را مزه مزه کنم. اینجا اولین جایی‌ست که به ذهنم میرسد کاش استانبول زندگی می‌کردم و بعدش یک‌ خانه این‌جاها می‌گرفتیم. ساکت و خلوت.
روز آخر سفر، برنامه شب را مشخص کرده‌ایم. همان روز اول یعنی مشخص کردیم که شب آخر کجا برویم. من از همان موقع که برق چشمان علیرضا را دیدم، خدا خدا کردم وقت اضافه بیاوریم که یکبار دیگر برویم سمت آدالار. شب پیشنهاد می‌دهم و چشمهای علیرضا در تاریکی خیابان پایینی برق می‌زند.
جزایر پرنسس ۴ تا هستند که بیوک آدا معروفترین آن‌هاست. کشتی عمومی در همه این جزیره‌ها می‌ایستد. قرار می‌شود یکی مانده به آخرین جزیره پیاده شویم. این جزیره کوچکتر و غیر توریستی‌تر است. قل می‌خورد و می‌رود توی قلبم. آدم‌های محلی آرام و مهربانی دارد. مرا یاد یک فیلم ترکی که دیدم می‌اندازد. داستان دختری که یک جا ماندن را دوست نداشت و با آمدن به یک جزیره، عاشق یک‌ پسر ماهیگیر می‌شد.
جزیره پر است از کافه‌های رنگی رنگی کوچک که غذای خانگی دارند. از همان ماشین‌ها هم دارد.‌ اینبار کل جزیره را دور می‌زنیم. علیرضا می‌گوید پیاده برگردیم یک جای مسیر که می‌داند قشنگ است. من هم دنبالش راه میافتم. خانه‌های جزیره به قدری زیباست که بعد از این خانه‌ای به چشم من نخواهد آمد. خانه‌های چوبی با رنگ‌های شاد. جلوی دوتا از آن‌ها عکس دو شاعر و نویسنده‌ مشهور ترکیه را زده‌اند. و راست هم می‌گویند. آدم اینجا زندگی کند و ننویسد، به جهان خلقت خیانت کرده.
می‌رسیم روی تپه‌ خلوتی که علیرضا نشان کرده. از خودم راضیم که بهش اعتماد کردم. روی تپه می‌نشینیم و روسری‌ام را بر می‌دارم و موهایم را باز می‌کنم. شروع می‌کنم برای خودم با گل‌ها تاج درست کنم. جزیره‌های دیگر دو طرف ما هستند و جلو پر از دریاست. جزیره‌های سبز و زیبا، با صدای مرغ‌ها دریایی. از ته قلبم خوشحالم. اگر همانجا بمیرم خوشحالی‌ام کافیست.
علیرضا دارد یواشکی ازم عکس می‌گیرد. بهش لبخند می‌زنم. می‌پرسد: خوشحالی باد میره تو موهات؟ منتظر جواب من نمی‌ماند و می‌گوید: منم خوشحالم که باد می‌ره تو موهات:)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد