قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

همیشه ایرونی می مونیم

بسم الله

تازه ۱۸ سالم تمام شده بود که در سفر به سه روستای محروم در جنوب خراسان با پدیده مهم بودن فوتبال آشنا شدم. اولین بار بود که یکی ازم می پرسید استقلالی هستم یا پرسپولیسی و من غیراز رنگ , تفاوتی بین این دو نمیدانستم . یک روز که حواس بچه ها از درس پرت بود دعوایشان کردم و گفتم حواستان کجاست , گفتند که بازی تیم ملیست و اگر ببریم میریم جام جهانی . برای من فوتبال بی معنی بودو هواداری ازش هم بی معنی , اما همانجا بود که فهمیدم همین مفهوم لوس برای من , برای خیلی ها تمام دلخوشی است که دارند . 

این روزها در تمام سختی ها و رنجی که یکی پس از دیگری بر سرمان آوار می شود , دلخوشی مردم و لبخندشان تنها چیزیست که از جام جهانی میخواهم و انصافا , چیز دور ازانصافی هم نیست, اگر برد تیم ملی , تنها داشته ما برای خوشحالی در اینروزهای سخت باشد...

بسم الله

گذشته را که نگاه میکنم ، میبینم چقدر دلم میخواست که یک روز حاج آقا صدایم کنند و بپرسند چه غمی سنگینی می کند روی سینه ام ؟ که من هم بغض اینهمه سال سکوت بشکنم در مقابلشان و برایشان از تمام روزهای سخت بگویم و بعد راه نشانم دهند . اما وقتی پیش آمد برای نفیسه چنین چیزی ، برگشتم و نگاه کردم خوشحال شدم که یک شاگرد دور آن ته ها بودم ، و حاج آقا چیزی از زندگی ام نمی داند . هیچ کس چیزی از غمی که روی سینه ام سنگینی میکند نمیداند و خودمم و غم هام :) 

نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت از کلیت این مساله ، اما از نزدیک نبودنم حس خوبی دارم . خیلی خوب.