بسم الله
از روز اول تصمیم گرفتیم که شب آخر برویم بالای برج گالاتا. رفتن بالای برج گالاتا از بلیط های گران قیمت توریستی محسوب می شود. اما دیدن یک شهر از بالا قطعا حال خوشی دارد که هیچکس نباید از دستش بدهد. روز آخر بعد از بازگشت از جزیره، باید برویم بالای برج گالاتا و غروب را تماشا کنیم و صبر کنیم که شب برسد و بعد شب را هم تماشا کنیم. روی برج به فارسی نوشته شده که چه سالی ساخته شده. برج گالاتا برج حفاظتی نیست، برج نگهبانی و مراقبتی است. اما مزیت اصلیاش این است که میشود کل استانبول را زیر پا تماشا کرد.
البته ساختمانهای بلندتری هم در استانبول ساخته شدهاند! اما دیدن استانبول از وسطش احتمالا جذابتر است. بلیط میگیریم و میرویم بالا. دو طبقه اصلی برای دیدن استانبول وجود دارد. یکی طبقهای که دوربینهای چشمی در آن وجود دارند و طبقه بالاییاش که بالکن ۳۶۰ درجه است. از بالای گالاتا انگار کل استانبول زیر پای آدم است. استانبول از بالا را در تپه پیرلوتی هم میشد دید. اما دیدنش از بالای گالاتا یک حس دیگر دارد. خصوصا که این شب آخریست که ما در استانبولیم.
از پلهها بالا میرویم و میرویم در ایوان. مدیترانه زیبا روبروی ماست. جایی که دومین روز رسیدنمان در آن سوار کشتی شدیم و رفتیم تور بغاز. هر دو پل گالاتا هم مشخص هستند. همانجایی که اولین روز رفتیم کنارش قدم زدیم و بلوط خوردیم با ترشیهای لیوانی. آنطرف مسجد ایاصوفیه است که حالا دیگر میشناسیمش. آنطرف بالات و پیر لوتی.
این کوچهایست که میرسد به مسیر تراموا. آنهم آنیکی کوچه است که برگشتنی ازش بالا میآمدیم و گاهی مینشستیم به نوازندههای خیابانی گوش میدادیم. بغلترش خیابانی است که می خورد به بیمارستان، بالای بیمارستان یک کافه است که کرمهای خوشمزه با توت فرنگی دارد. اینجا مولویخانه است که من اسمش را گذاشتهام مولوی فروشی. آنجا کاباتاش است، اسکلهآی که ما را به آدالار میرساند. محله جهانگیر و آن تابهایی که یواشکی از بچهها میشد سوار شد. آقای مهربان کباب فروش پایین تونل. هتل پرا. بهاریه و بغداد. آه! استانبول زیبا.
احساس میکنم همه سفر دارد مثل یک فیلم تند از جلوی چشمانم رد میشود. استانبول تا همیشه برای من یادآور روزهای خوب است. استانبول را تا ته مصرف کردم. انقدر که حالا خوب میفهمم وقتی اورهان پاموک میگفت در استانبول حزن در جریان است از چه حرف میزد. حال خوب استانبول بارانی و حزنی که در هوایش میشود استشمام کرد، غذاهای خوشمزهاش و خانههای رنگیاش. اما میان همه این خاطرات خوب برای من یک چیز پر رنگ است: همسفر!
علیرضا بهترین همسفری است که تا حالا داشتم. دلم میخواهد همه شهرهای جدید را باهاش بگردم و کلهام را بکنم وسط روزمرهگیهای آدمهای آن شهر. وسط غذاهای خوشمزهشان و مهربانیشان. بهطرظ عجیبی سفر با علیرضا همه اینها را به من میدهد. از این بالا استانبول را میشود جور دیگری هم نقطهگذاری کرد. جاهایی که علیرضا را بغل کردم، جاهایی که دستش را گرفتم، جاهایی که بوسیدمش.
و همه جاهایی که با خودم گفتم پسر! چه خوب شد زن این مرد شدم من.
اشک میدود توی چشمانم و برج گالاتا آخرین جای استانبول میشود که علیرضا را میبوسم و بغل میکنم. باید با استانبول زیبا، بارانهایش و حزنش خداحافظی کنیم و برگردیم به تهران. نمیدانم ما چندمین عاشقهایی هستیم که استانبول به خودش دیده، اما قطعا عاشقانه ما هم میرود روی باقی داستانهای پنهان استانبول.
داستان دو نفری که در میان آشفتگی روزهایی که از سر میگذراندند، دلشان به هم قرص بود و کنار هم آرامش داشتند.
خلاصه که خداحافظ استانبول زیبا! تو یکی از بهترین تجربههای من بودی. ممنون که چند روزی ما را به مهمانی پذیرفتی. همینقدر زیبا و حزنآلود بمان. تا همیشه.
بسم الله
استانبول به همان اندازه که شهر آدمهاست شهر گربهها و سگها هم هست. این را وقتی فهمیدم که مجبور شدم یک شب بعد از بازگشتن از تنها خرید این سفر کنار کمال همبرگر بخورم. کافه کوچک بود و بیرون هم بگی نگی سخت بود. نشستم روی مبل و آنطرف میز هم علیرضا نشست. کمال مدام به من نزدیکتر شد و خیره شد بهم. در عین اینکه میترسیدم چنگ بزند آدم گردنش را نوازش کردم. بعد یکهو پشتش را کرد به ما نشست کنار من روی مبل. اینطوری شد که من با کمال که مثل خورشید پشتش به ما بود همبرگر خوردم. صاحب کافه خوش اخلاق هم هیچ تلاشی نکرد که کمال را دور کند.
استانبول با حیوانات دوست است. با گربهها با سگها با مرغهای دریایی. همه برایشان غذا میریزند و آنها هم به صورت لش گونه در پیادهروها فرمانروایی میکنند. بد است آدم کلا اینجای استانبول را مقایسه کند با تهران. کلا آدم کاش مقایسه نکند استانبول را با تهران.
شهری زیباست که با بچهها هم دوست باشد. به همراه زنان باردار و سالمندان و معلولین. در مترو و در تراموا مادران زیادی را میبینم که به راحتی با کالسکه سوار میشوند. استانبول با بچهها دوست است. برعکس تهران که حتی پیادهرو ها را هم میبندند و مادرها نمیتوانند از خانه خارج شوند.
روی ماسک زدن هم حساسند. روی هر المان حقوق بشریای که چک میکنم هم حساسند. در مورد حکومت اردوغان نمیشود این را گفت قطعا، اما شهر استانبول در روزها حداقل با شهروندانش دوست است. البته اگر ایستگاه مترو بیشتر داشته باشد و ترافیک هم نداشته باشد بهتر است! کاش انگلیسیهایشان هم اندکی بهتر بود البته!