قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

من برای زنده بودن جستجوی تازه می خواهم

بسم الله

همه چیز خوب است. کار خوب. حقوق خوب. تیم خوب. آینده خوب. دوست ها خوب. خانواده خوب. سلامتی خوب. حتی مسیر کار جهادی پس از پایان نامه به سمت خیلی خوب. اما عشق در میان این همه دویدن چیزی شبیه خستگی در کردن است برایم. نیاز دارم به خزیدن در سایه محبوب. نیاز دارم که دلم گرم باشد. آن جای خالی  درون قلبم به حرف های تو نیاز دارد. به حرف نزدن، اما نگاه کردن. چیزی میان اینهمه خوبی ناقص است و آن نقص، نبودن توست حضرت محبوب. 

کجاست آغوش پر از پناه تو؟ که نخواهد من از من جدا شوم؟ که مرا با من بخواهد... کجاست آغوش امن تو که کامل باشد، همه آنچزی که از جهان میخواهم؟ کجاست آغوش گرم تو که به جز آن، دیگر هیچ جا از زمین را با تمام وسعتش نشناسم؟

کاش مثل پاییز برسی از راه. ناگهان برسی از راه...