قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

Toplamış yine bütün güneşi üstüne

بسم الله

خورشید جمع شده روی صورتم. تابستان فصل دریا و خنکاست.صبح ها گوجه را برمیدارم و میزنم به دل خیابان های سرسبز و گل و گشاد شهرک. ایران زمین را میروم پایین که برسم به موسسه. از تیم کوچک فعلی که فضایشان شبیه من است خوشحالم. کاری را که می کنم عاشقانه دوست دارم. دامن چین چینم را می پوشم یا سرهمی نخی دامنی رسمی ام را. باد می پیچد میان روسریم. برزخ جایی نیست که نمی دانی چه خواهد شد. برزخ جایی است که می دانی چه می شود، اما نمی توانی از آن حرکت کنی. حالا دوباره نرگس سرزنده سالهای پیشم که بدون توقف شوخی می کرد. محبت می کرد. بهارها که می گذرند انگار مجبوری باور کنی همه چیز می گذرد و تازه می شود. خورشید را جمع کرده ام روی صورتم. اوضاع بد را پذیرفته ام و این شادانم می کند. شادان و سر خوش و مست. همیشگی ام :)