قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

غمخوار

بسم الله

مقاله را باهزار بدبختی تایپ میکنم و بعد با هزار بدبختی دیگر مجبور میشوم با اینترنت سیم کارت (از فواید استفاده از اینترنت مخابرات ایران است که هر از گاهی درست وقتی که باهاش کار حیاتی داری حال میکند قطع شود) میلش کنم.با سرعت برق خودم را میرسانم بیمارستان. حدس میزنم ساعت ملاقات باید گذشته باشد.دربان محترم بخش مرا راه نمیدهد. به مدت  ۴۰ دقیقه تمام عرض وطول محترم بیمارستان خاتم را بالا و پایین میکنم برای گرفتن یک کارت  همراه که بتوانم از آن در کذایی که برایم حکم پل صراط را پیدا کرده رد  شوم و پنج دقیقه ای ببینمش. آخرین تیر را می اندازم .به سنگ میخورد. نا خودآگاه در چهره مادر از پشت شیشه چهره اش را میبینم.چهره ای که خیلی بهش ظلم و اذیت کرده اند.گریه ام میگیرد. سعی میکنم گریه نکنم و حرف بزنم.اما نمی توانم. با چشمان گریان حمله می برم سمت  انتظامات. میگویم: بخدا من چیز زیادی نمیخوام،فقط دودقیقه میخوام بابامو ببینم برم. اشکم بی اختیار جاری میشود باز. نگاهم میکند: دخترم تو که گریه کنی منم گریم میگیره...کارت همراه را میدهد دستم...ومن به این فکر میکنم که...شاید دختر دارد....

بی خیال دو دنیا دارد همچنان سخنرانی میکند! انگار نه انگار که صبح عملش کرده اند. بیرون اتاق می ایستم و چند دقیقه ای نگاهش میکنم.

مامان کنارش نشسته

شب میرسم خانه بی هوا گریه ام میگیرد...

تنها چیزی که مرا به این دنیا وصل میکند،حضور همین چندتا موجود دوست داشتنی است...ونا خود آگاه زیر لب زمزمه میکنم:فبای الا ربکما تکذبان...آنها نعمتهای مارا می بینند و مارا انکار میکنند..

.دل دختر میلرزد که بابای همیشه تکیه گاهش روی تخت بیمارستان باشد. سخت است دختر جدا از بابایش باشد. اصلا برای همین گفته اند دختر غمخوار باباست!

*: خیلی بچه بودم.ازش پرسیدم اسم منو کی گذاشت نرگس. گفت مامان بزرگت.گفتم دوست پاشتی چی بزاری اسممو؟ گفت زینب. گفت میدونی چرا؟ چون زین اب یعنی زینت پدر...



خدایا هیچ بابایی را حتی یک لحظه از دخترش نگیر لدفا!

sister

بسم الله

خیلی خوب است که در این دنیا یک کسی باشد که همیشه بدانی هست. یک کسی که تکیه گاهت باشد. یک کسی که بتوانی سرت را بگذاری روی شانه اش، موهایش را از روی صورتش بزنی کنار و پیشونی اش را بماچی! کسی که بدانی همیشه در خانه اش به رویت باز است.

دیروز بعد از ماه ها با خواهری رفتیم خرید درمانی! کلی گشتیم خیابانهای مختلف مرکز تهران را بالا و پایین کردیم و حرف زدیم و خندیدیم و تکه های همیشگیمان را تکرار کردیم.خیلی وقت بود اینجوری با خواهری بیرون نبودیم.

من  وخواهری خیلی فرق داریم. او مهندس و اینجانب حقوقی،او مستقل فکری  ومن همیشه دنبال یک خضر و راهنما،دنیایمان و گرایشهایمان، فاصله یک نوازنده سه تار است و یک ویلنیست. اما بهم خیلی  نزدیکیم و همدیگر را خیلی دوست داریم.

دیروز خواهری را بردم پاتوق همیشگیمان!کلی به ریش مبارکم خندید!

خلاصه، رسیده ام به یک کشف جدید از خلقت! محبت علی رغم آنچه همیشه فکر میکردم، ربطی به شخصیت آدمها ندارد.به آدمها سرک میکشد، بی آنکه بداند از چه مرام و مسلکی اند. خواهری برای  من یک هدیه قچنگ از طرف خداست. یک هدیه مهربان و همیشه نگران !

کلا خواهر داشتن

 چیز خوبیست!