قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان

بسم الله

کارهای فردا را با رئیس چک کردم و لپ تاپ را بستم. ظرفها را جمع کردم و گذاشتم در ماشین ظرفشویی. لباس جدیدم را تنم کردم و موهایم را جمع کردم بالا که خشک شود. 

نگاه کردم به شهر. به شهر پر از آدم و فرو رفتم در تنهایی. این چند روز قرنطینه در اتاق وقت خوبی  بود برای اینکه دوباره یادم بیاید آدم همیشه تنهاست و تنهایی ذات آدمیزاد است. آدم‌ها تنهایی‌هایششان را قسمت می‌کنند با هم. در سختی و در خوشحالی و اگر تقسیمی نبود، وظیفه‌ای نیست.

یادم آمد در سختی و در خوشحالی فقط کسی هست که کلید سختی و خوشحال در دست اوست. کسی جز او درد مرا نخواهد دید، کسی جز او صدای مرا نخواهد شنید. اوست که همراه همه ماست. خواستم که بیشتر خیر نصیب ما کند و از لطفش برای ما خرج کند. که از ذخیره احسان او چیزی کم نخواهد شد.

این چند خط هم بماند برای روزگاری که جهان به کام بود و ما هنوز قرنطینه بودیم. در اتاق‌ها و خانه‌ها. در عمق تنهایی، که ذات آدمیزاد است...