بسم الله
آدمی ام که میخواهد برود به سمت روشنی . اما کسی از میان تاریکی ها مدام دستش را می کشد . آدمی که نور میخواهد و کسی مدام پرده را می کشد که میان تاریکی بماند . من در میان این جدال زاده شدم . میان تمام چیزها و کسانی که مرا به سمت سیاهی می کشانیدند و ؛ از میان آنها ؛ فقط تو بودی که مدام روشنی نشانم دادی .
می دانی ، من هیچ امیدی جز تو به چیزی ندارم . و مطمئنم پایان این راه تو ایستاده ای ، و دست مرا میگیری و از تمام آدمهای سیاه رها می کنی . منی که غلط بکنم اگر چیزی را برای خودم بخواهم . برای چیزی جز تو ...
ارباب ، صدای قدمت و این داستانها ...