قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

خیلی دور ... خیلی نزدیک

بسم الله

دخترخاله چند سال است که دور است . خواهر رفته پیشش . برای امیرعلی تولد گرفته اند . حسودی ام شد که من نمی توانم ببوسمش در شب تولدش . 

دخترخاله خوشحال بوده از رفتن خواهر ؟ نمی دانم . فقط میتوانم خیال کنم احتمالا شبهایی بوده که با هم در آشپزخانه ظرف شسته اند و خواهر برایش از همه روزهایی گفته که دور بوده . از تمام خوشی ها و ناخوشی ها . 

دور بودن خوب است که نا خوشی ها جلوی چشم آدم نیست . اما وقتی خوشی ها هم نیست چه ؟!

کاش امیرعلی زودتر به آغوشم برگردد ... اینهمه دور بودن ، فعلا در توان من نیست ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد