قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

اگه چن سال زودتر می دیدمت...

بسم الله

هیچ وقت نفهمیدم چه بود آن آیه...شاید هم برایم خواندنش...شاید هم نخواند. فقط یادم است دیوانه وار زدم بیرون از مدرسه. بی پناه. 11 سالم بود. احساس میکردم یکی برداشته کمپلت زندگیم را آورده پایین! احساس میکردم هیچ پناهی ندارم. هنوز هم نمیدانم کدام سوره و کدام آیه بود که برایم خواند. فقط بعدش نگاهم کرد وویک جمله گفت. جمله هه خیلی شیرین بود. باید می خندید. اما نخندید. با تعجب گفت. با ترس گفت. انقدر محکم که منم ترسیدم. و کل آن ساعتی که ب جای کلاس راه میرفتم بین دو در مدرسه را عر زدم . خیلی هم بد عر زدم.

هتوز هم نمیدانم

آن گریه را میتوانم جزء گریه های آدمیزادانه ی زندگیم حساب کنم ، یا باید آن را هم جزء گریه های بی دلیل لوس حساب کنم...

.

+: تو نمیتونی برای من یکی 

به غریبگیه مردم باشی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد