قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

اگر منم که دلم ... بله ^_^

 بسم الله

مداد رنگی و کاغذ و کاتر ولو شده است روی میزم. ساعت چهار و نیم صبح . با هانیه حرف میزدم که فکر میکنم وسط حرف خوابش برده. می آیم سمت اتاق خواب. دراز میکشم و صد بار با خودم تکرار میکنم اتو کردن مانتو صورتیه یادم نرود، شارژر یادم نرود، مونو پد یادم نرود، میز را هم بایستی فردا جمع کنم...

و به شب اول هفته و شب آخر هفته فکر میکنم...

کاش چیز دیگری میخواستم ازت خدای لطیفم...

خدای صبور و نازنینم...

چقدر گمت کرده بودم... چقدر باز هم گمت میکنم. هر لحظه گمت میکنم...ممنونم :) 

نظرات 1 + ارسال نظر
هانی بانو شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:56 ق.ظ

واقعا خوابم برده بود؟
ااخی
حالا چی میگفتیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد