قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

زندگیمو اینجوری میخوام

بسم الله

با خواهری جان یکبار درباره ی تصویر سیمین دانشور از زن های مختلف صحبت می کردیم. که در یکی از داستانهایش تصویر جالبی از عام زن های ایرانی خلق می کند. داستان زنی که با هر بار ازدواج کردنش سیستم فکری اش خیلی جدی تغییر میکند! یکبار زن یک رییس کاباره میشود و کاملا شبیه او می شود! یکبار زن یک آخوند می شود و چادر و پوشیه می زند! یکبار زن یک وزیر میشود و کاملا پیگیر اخبار احزاب و سیاست :))

این روزها که دور و برم را نگاه میکنم می بینم ، خیلی از کسانی که دور و برم هستند، با ازدواج کردنشان تن می دهند به مدل فکری و سلطه ی ایولوژی همسرشان ! چه آنهایی که چادری اند و با تلاش همسرشان حجابشان را به کل بر می دارند ، چه آنهایی که کلا به سمت علاقه های همسرشان حرکت می کنند و علاقه های خودشان کم کم میرود ته انبار فکریشان که بشود 15 سال دیگر در صندوقچه شان را باز کنند و یادشان بیافتد که عه ! رنگ قرمز را بیشتر از سبز لجنی دوست داشته اند یک زمانی!

القصه ؛ چون فرزند مادری و خواهر خواهری بوده ام که همیشه مستقل بوده اند - مهم تر از فاکتور مالی فاکتور استقلال در ایدیولوژی را می گویم - بعید می دانم که بتوانم این قشر از زنان را برای لحظه ای هم که شده بفهمم ! زنی که برای خواست همسرش پوشش را عوض می کند ، جبهه سیاسی اش را عوض می کند ، حتی علایقش را عوض می کند!

و این ، آن چیزی است که برای جامعه ی ما به پشتوانه ی سالها مرد سالاری خوش نمی آید که نمی آید!

و خیلی وقت است که دارم به این فکر می کنم ، که این روزها واقعا اگر چیزی به مذاق جامعه ی ما خوش نیاید ، پس حتما چیز درستی است :)))