قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

بیا دیوونه جون ، تا دلت دریاس ^_^

بسم الله

اصن از اولش این صابر ابر لعنتی را که دوست نداشتم اینقدر. از آنجایی خیلی دوست تر داشتمش ، که آن دیالوگ نازنین را می خواند : اینقدر خیال تووسرم هست ، که دیگه نمیدونم کدومش خیاله کدومش واقعیت!

از آنجا رفت در عنفوان مخم. حالا یک عمریست حالم با خیال خوبست . این خیال های روزهای خوب که می سازم و هر کدامش داستانی است برای خودش در میان مخم، همان چیزی است که باعث می شود گندی اوضاع را تا یک حدی تحمل بکنم. جزئیاتش را می سازم. پرو بالش میدهم و گاهی ساعتها بهش فکر میکنم.

اینها خودش از فواید عزیز تنهایی است. و آدمی که سالها در این پیله ی نازنین تنهایی زندگی کرده و خیلی زود در احساساتش مستقل شده ، سخت است میان جمع برود و میان جمع از خودش حرف بزند. 

خلاصه. پای خیال و تنهایی را کشیدم وسط که تعریف کنم ، وسط همین خیالها، روزهایی را می بینم که چادر نماز گول گولی دارم ، و یک سجاده ی قشنگ و یک جا نماز قشنگ ^_^

این هم خیالی است دیگر

خیالی که شاید برای من نیست حداقل !

+: ملاصدرا اینجور وقتها رژه می رود روی اعصابم....رژه ها...