بسم الله
خیلی ها می گفتند فیلم چرتی است. خیلی ها هم گریبان چاک می دادند برایش . در حال حاضر هم هر چه به مخ همایونی فشار می آوردم نه اسم فیلم یادم می آید ، نه آنهایی که می گفتند چرت است نه آنهایی که می گفتند خوب است را . فقط یادم هست داستان فیلم ، داستان دخترکی بود که عاشق استادش بود و این استاد عاشق محیط زیست و انرژی های طبیعی. و دخترک ، وقتی استادش اخراج شد مریض طور دغدغه محیط زیست گرفت. دخترک میگفت : هر وقت یکی پیدا شد که قوه تخیلتو به کار بندازه ، اون موقع وقتیه که عاشق شدی.
این قسمت دوم داستان را خیلی خوب می فهمیدم و خیلی زیاد دختر را دوست داشتم. مریض وار پی بهبود شرابط بودن درد مشترکمان بود. من به دنیال جامعه عدالت وار و پر از حق . او به دنیال هدف خودش.
نمیدانم چرا یکدفعه ای آمد توی ذهنم داستان این فیلم ! و این دختر ! شاید باز هم داشتم فکر می کردم که اینطوری جان کندن ، رواست یا روا نیست... بالاخره هرکس جوانیش را پای یک چیزی می گذارد. این هم جوانی ما و پاش..