قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

و عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم

بسم الله

برای این جوجه کنکوری ها که انتخاب رشته می کردم ، بارها از خودم می پرسیدم اگر بر میگشتم به قبل ، حاضر بودم دوباره حقوق بخوانم یا نه ، سرم را سوق می دادم به سمت فلسفه دانشگاه تهران و آدمهای جذاب میان کلمات کتابش . و بعد انگار یک حس خواستن عجیبی مرا به سمت تمام این سر فصل ها می کشاند . به سمت ملاصدراها ، معاصرها ، زیبایی شناسی ها .

به خودم که آمدم ، احساس کردم با تمام وجودم انگار می توانم این راه را ادامه بدهم اما جلوی خودم را گرفته ام . جوابهای کنکور ارشد این را بهم ثابت ثابت کرد که حال آدمی ، خوش است به دوست داشته ها . جای شک برایم نمانده و خدا را شکر میکنم . از صمیم قلبم و حسی که در من هست و شاید هیچ کس نداند که چیست . حس خویس که میخواهم یکسال خودم باشم . بی هیچ دغدغه ی اضافی ای . یکسال دوست داشته هایم را انجام بدهم . مثل حس عزیز راه رفتن میان یک خانه ی کوچک گلگلی که پنجره اش را باز کنی یک درخت بهارنارنج سرش را خم می کند داخل !

بر می گردم به دوست داشته ها . به خواستن ها . به بودنها ... این یکسال را دیگر به دوست نداشته ها نمی فروشم . و اجازه نمی دهم دوست نداشته ها بپیچند میان دست و پای من .

میان رنگها زندگی میکنم... میان خوبی ها . میخواهم برگردم به دوران سابق . روزهایی که خودم را خیلی دوست داشتم . سر به راهتر بودم . روزهای دور از خانه . میخواهم دور شوم و چیزی دست و پای مرا چنگ می زند... عجیب چنگ می زند...