بسم الله
جان خاله !
امروز جلوی چشمم سینه زدی و این شیرین ترین یادگیری ات برایم بود . خودخواهم اگر بخواهم تو هم راهی که من دوست دارم را یاد بگیری ، اما دروغ که نمی توانم بگویم ، مردم برای سینه زدنت عزیز دلم ! بزرگ شوی و بروی وسط هیات . سینه بزنی و شایستی هم بخوانی برایم یک شب جمعه هایی که دلم بدچور تنگ حرم ارباب است . از آن دلتنگی مزمن ها که هیچ جوری پاک نمی شود .
کاش تو راه درست را یاد بگیری . من تا حالا همه چیزهای خوب را برای خودم میخواسته ام . حتی حسین را . اما اگر امیدی به تمیزی ذات ما نیست ، کاش رحم خدا به تو برسد . کاش تو مثل من مرثیه خوان فوز عظیمی نشوی که بهش نرسیده ای ...
تصدق سینه زدنت بروم .
عزیز خاله !