بسم الله
خواب در چشمانت بود و شیطنت امان نمیداد. من میدانستم چه میخواهی، همانچیزی که همیشه خودم میخواستم "امان" . آرامش. چیزی که بدانی امن است. این فرآیند تا ۲ سالگی شما دوتا زیباترین چیزی بود که در زندگی ام تجربه کردم. سادگی و صافی و بی گناهی فراموش شده در دنیا. برای منی که هر چه دیده بودم از دنیا دشمنی و بد طینتی و گناه بود...
بغلت کردم و سرت را گذاشتم روی دستانم، گوشه کتفم. گلبرگ های دست و پایت را نوازش کردم و برایت آرام خواندم : زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوانها...
چشمانت که سنگین شد و رفت خواستم بذارمت سر جایت. سرت که به تشک رسید، گیجاویج بلند شدی این طرف و آنطرف را نگاه کردی و آمدی کنارم، خودت را جا دادی روی دستم، درست کنار کتفم. اشکی شدم دختر جان! دوباره نوازشت کردم و برایت خواندم: زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوانها...
حسودی ام شد بهت. که چنین جای امنی پیدا کردهای برای خودت. من البته آدم امنی نیستم برای تو. انقدر که باید امن بود. آنقدر که مادرت برای من امن بود. میدانی، توهم جای امن هم امن است دختر جان!
کاش بزرگ که شدی دختر جان، بی پناه نمانی، بی کس نمانی، بدون جای امن نمانی... میدانی دختر جان، توهم جای امن هم، امن است!
+: عالم از این خوبتر پناه ندارد.
#ترنم