قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

بسم الله

روی که جرات کردم  و بعد  از 6 سال رفتم جلوی جایگاه استاد تا شروع به بحث با دکتر راسخ کنم را هنوز خوب یادم هست. روزی که در آخرین کلاس ارائه های ترم گفتند طرح پژوهشی من بدون اینکه بدانند مال من  است حاصل یک فکر جالب است و از سیر بحث و سوال ها تعریف کردند را هم هنوز یادم هست. آن روز به دکتر راسخ گفتم پس احتمالات چه؟ گفت همه ما در احتمالات زندگی می کنیم. حاصل بحث این بود که من قانع شوم . و بین محمد مکه و محمد مدینه، به سمتی متمایل شوم که فکر می کنم صحیح تر است. 

آن انتخاب آن لحظه سخت بود. مثل تمام انتخاب ها. شاید اگر کس دیگری غیر از دکتر راسخ بود جرات انتخاب کردنم نبود. این روزها شدیدا نیاز دارم به آن لحظه که بروم جلوی میز یک استادی که سالها شاگردش بوده ام، بهم بگوید همه ما در احتمالات زندگی می کنیم. فرصت سرخوش سرخوش زندگی کردن نیست. باد سریعتر انتخاب کرد. و مگر نه اینکه حتی انتخاب اشتباه هم، ممکن است برای کسی درست ترین باشد؟

واقعا اسم این نسبی گرایی در دل رادیکالیزم مغزم را باید چه بگذارم؟:))