قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

ارغوان... ارغوان... تو برافراشته باش! تو بخوان نغمه ناخوانده من...

بسم الله

شاکی ترینم از واژه ها. هیچ وقت به  دردم نخوردند. شاکی ترنم از دنیا. هیچ وقت به دردم نخورد. دلم هزار پاره شد. هزار پاره. تا دلم میخواهد جرات کند و برود سراغ خوش حالی، آوار میریزد روی سرم. آوار اشتباه. آوار بی انصافی. آوار همه جاهایی که سکوت کرده ام. لعنت به این واژه ها. هیچ وقت چیزی نیستند که باید. آشفته حالیم را با چه کسی قسمت کنم؟ با او؟ بی انصافی نیست در حق او که شریک غصه های من باشد؟

زندگی ما درد است. سراسر درد. سراسر غصه. برای همین است شاید که هیچ وقت نمیتوانیم شبیه آدمهای عادی باشیم و برای آنها شادی آفرین باشیم. خوشحالیمان خوشحالی آنها نیست. رنجمان رنج آنها نیست. هیچ وقت این غصه از دامان ما پاک نخواهد شد. هیچ وقت زندگی ما رنگ آسایش به خودش نخواهد دید. ما این طوفان ها را انتخاب کرده ایم. این رنج، زندگی ماست!

دل من فدای تو باشد ارغوان! غم من فدای شادی تو باشد ارغوان! تو بخوان... تو بخوان...