قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

خدا تا ابد خدای همه ست؟

بسم الله

سبد پیام ها را چک می کنم. صفر پیام. اما آمار وبلاگ بالاست. این یعنی عده ای هنوز اینجا را می خوانند و نمی دانم به چه قصدی است. 

آقای بلیط فروش نگران بود که آیا میرسم بروم بلیطها را بگیرم و بعد خودم را برسانم به کنسرت؟ گفتم بلیط هایی نیست و تنهایم و آدم تنها کارخاصی برای گذراندن ندارد. دیشب را تا صبح بیدار بودم و یکهو به ذهنم رسید بروم کنسرت احسان. به چیزی نیاز داشتم که حالم را خوب نکند. بگذارد بدی حالم دم بکشد. آدم تنهاست . آدم همیشه تنهاست. با اینکه فردا شب اکیپ بچه های دانشگاه می آیند خانه مان و شنبه نفیسه اینها، اما باز این خواست تنهایی رهایم نمی کند. نیاز دارم با خودم خلوت کنم. نیاز دارم تنهایی گریه کنم. به صداهای آشنا نیاز دارم. صداهایی که دلتنگشانم و نمی دانند. دارم سعی می کنم همه ناجوانمردی ها، دروغ ها و تهمت ها فراموش کنم. دارم سعی می کنم خرده تکه های روحم را از زیر دست و پای آدمها جمع کنم. اما نمی دانم چقدر موفقم. دیشب فکر می کردم کاش یک خانه داشتم که توش روضه می گرفتم این روزها. محرم راز نیست و تنها شنیدن حرفهای نفیسه حالم را بهتر می کند. بغضی دوباره بامن هست که هر لحظه ممکن است مرا از پای درآورد. نزدیکم به انفجار. کمی دور تر کمی نزدیک تر. بی جان و خسته ام. بی حوصله. از به روی خودم نیاوردن خسته ام. از حرف نزدن خسته ام. از دور کردن آنکسی که میتواند حالم را بهتر کند خسته ام.

این روزها هم می گذرد نه؟ و من هم میتوانم همه چیز را حل کنم و مجبور نیستم دل برای کسی بسوزانم. میتوانم مقصر بدانمشان. همه همه شان را که گند زده اند به حال من. می توانم. اگر تو مرا بغل کنی و بگویی تو مرا هنوز دوست داری. اما انقدر سخت است این روزها که گاهی فکر می کنم، تو مرا چنان از یاد برده ای که... و دوباره فکر میکنم پس آن همه لطف چه؟ باز دوباره فکر می کنم لطف بعد از رنج؟ این آوارها را اگر هستی بزرگوار، خودت از رویم بردار. این دردهای جدید که انقدر باز تولید می شوند که فرصت فکر کردن به هیچ کدامشان را ندارم. من که بخشیدم. به امید تو که مرا ببخشی همه را بخشیده ام. همیشه همین کار را می کنم. پس چرا رحمت واسعه ات را نمی بینم؟ پس تو کجایی... کجایی...