قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

ففروا الی الحسین

بسم الله

کابوس پشت کابوس. این دلیل تب و حال بد امروز است. خواب دیدم در خانه امان که چیزی شبیه حیاط خانه قدیمی خودمان با خانه قدیمی عمه بود، یک عالمه حیوان چهارپا داشتیم. با یک دوست همراه که نمی شناختمش. این دومین باریست که کسی را در خواب می بینم و نمی شناسم. مثل همان جوانک سیاه پوش خیاط که وقتی از خواب بیدار شدم زدم زیر گریه که دیگر نمی توانم ببینمش...یکی از خواهش های شبانه روزیم این است که یکبار دیگر فقط آن خواب شیرین را ببینم...

خانه پر از حیوان بود و ما فقط انسان بودیم. شترها غریب بودند. لاغر و پر از مو. یکهو حمله کردند بهم. ترسناک شدد همگی. از خواب پرسیدم و نفس نفس میزدم. خواب بود. می دانستم. به سختی خوابیدم و باز کابوسی دیدم که یادم نیست. اما باز پریدم. مطمئن بودم اگر دوباره بخوابم کابوس می بینم. اما باید می خوابیدم. از خواب بلند شدم. سرحال بودم . تب داشتم و حالم بد بود. اما خوب.

حالا کابوس ها دوست منند. انگار خبر از روزهای آینده می دهند. روزهایی که بد است. مرحله بعد کابوس فرار کردن است. فرار به سمت حسین. فرار می کنم به تو. از شر روزهای ترسناک...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد