قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

یار با ماست

بسم الله

سحر می گفت آدم باید با خودش از فعالیت دانشجویی آدم هایی را بیاورد. اما با هویت جدید. همان قبلی را تکرار نکند. من اما فکر می کردم آخیش! یک سری از حرفها را فقط با این دوتا می شود زد. لم بدهم روی کاناچه کنار دیوارشان و بگویم. تند و تند و تند. غزاله دومین خیارش را نمک بزند. من بگویم و خلاص شوم و دل بدهند بهم. و آخیش. انگار که یک عالم حرفهای نزده جای درستی رفته اند. حرف مثل قالب است. جای خودش باید زده شود. غر هم. و امشب سبکم. خیلی سبک.

۳۰ روز دیگر تولد جدی ام می شود. اما آنها امسال اولین کسانی بودند که تولدم را تبریک گفته اند. امیدوارم تا ۳۰ روز دیگر دفاع کرده باشم و پرونده ۲۵ سالگی را با دلی آرام بسپارم به دستان باد. دلم آرام است و هیچ چیزی جای این را نمی گیرد. شبیه سالهای پیش که بعد از کلاس های حاج آقا می توانستم فلک را سقف بشکافم و جهان به من نزدیک تر و واقعی تر میشد. شکر خدا. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد