قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

نامه هفتم - جا پای محکم (2- رفاقت)

بسم الله


رهای عزیزم سلام.


این که اسم دوران جوانیم را گذاشته ام جا پای محکم، دلیلش این است که احساس می کنم تمام عمر را باید رفرنس بدهم به این سالها. و باید تلاش می کردم تا رفرنس های خوب و معتبری بدهم. شاید خیلی ها در این سالها به این فکر نکرده اند که دارند بهترین سالهای زندگیشان را می گذرانند. اما حالا در آستانه 26 سالگی، احساس می کنم نه خریت 18 سالگی را دارم نه توان و ذوق 18 سالگی را، و نه حتی گستردگی روابط 18 سالگی را. نمی دانم. بعضی آدمها فکر می کنند هر وقت بتوانی ماهی از آب بگیری تازه است. اما خب من از آن دسته آدم ها نیستم. برای من دوران خوشان خوشان و تجربه کردن تا چند وقت دیگر تمام می شود. و واقعیت تلخ این است که دارم به دنیای جدی آدم بزرگ ها وارد می شوم. دنیای تاثیرگذاری و فعالیت مفید و ساختن سبک زندگی مخصوص به خود. من فکر می کنم زندگی پله دارد. پله هایی که باید در زمان خودش طی شود و این طی کردن، نهایتا شاید بتواند یکی دو سال عقب بیافتد.

وجه دیگر دوران سرخوشی، و شاید وجه مهمش، پیدا کردن دوست بود. دوست در خانواده ما چیز مهمی بود. همه ما دوست های صمیمی و نزدیک داشتیم و بخشی از وقتمان را با ایشان سپری می کردیم. مهمترین وجه دوستهای پدر، مادر و خواهرم این بود که جلوی آنها خودشان بودند. برعکس فامیل که بیشتر اوقات حرف اصلیشان را نمی زدند. و البته من هم فکر می کنم فامیل جایی برای خوش گذراندن است، نه نفس تازه کردن و دوست های خوب، به آدم امکان نفس تازه کردن می دهند. 

دانشگاه که قبول شدم برادر حمید زنگ زد و حرف زدیم، گفت بهترین 4 سال عمرت را می گذرانی، به هیچ چیز فکر نکن و خوش بگذران. حالا من هم این جمله را به هرکسی که دانشگاه قبول می شود می گویم. بهترین 4 سال عمر، برای تجربه کردن، پیدا کردن دوست داشته ها و رابطه هایی که ریشه بدواند. روزی که فارغ التحصیل شدیم، می دانستم دلم برای آن جمع تنگ خواهد شد. شاید من از معدود کسانی بودم که با همه دوست بود و کسی با او مشکلی نداشت. اما با فاصله و حفظ طیف. می دانی رمز این موفقیت چه بود؟ من در دانشکده حقوق، آدم ها را به دوست داشتنی ها و غیر دوست داشتنی ها تقسیم نمی کردم. به کمتر قابل ارتباط گرفتن ها و بیشتر قابل ارتباط گرفتن ها تقسیم می کردم. مثل یک طیف که می توان با کسی 10 تا دوست بود، با کسی 100 تا. و این راز موفقیت ارتباطم با فامیل هم بود. دومین راز هم برخوردی بود که طرف مقابل بفهمد نباید دیگر زیادی هم پسرخاله شود و با تو شوخی های نامتعارف بکند و سوال های شخصی بپرسد. مثل یک دیوار نامرئی که هر دو می دانید بینتان هست، و هست.

حاصل دوستی ام از دانشکده حقوق، در دوران کارشناسی، زیاد اما کم عمق بود. دوستی های دانشکده همینطور است. زیاد اما کم عمق. در حد همکلاسی. یک اکیپ 4 نفره صمیمی برایم ماند که نه خیلی مثل باقی کله در کتاب بودند، نه خیلی زرد، نه خیلی بی تفاوت به دور و بر. یک اکیپ حدودا 20-3- نفره که حالا بیشترشان یا مهاجرت کرده اند یا انقدر درگیر وکالت و قضاوت و فتح قله ها هستند که وقت وقت گذراندن ندارند. اما دخترهای آن اکیپ شاید بهتر و نزدیک ترند. یک اکیپ جدا هم با آنها و تعدادی دوست صمیمی و نزدیک، اما با کیفیت. راستش را بخواهی نظرم این است که دوستی های پر هیاهو نمی ماند. کوه رفتن ها، خندیدن ها، وقت ناهارها. نمی ماند. برای همان لحظه است. دوستی که بتوانی حس های نابش را از سالهای قبل پیوند بزنی به حال سخت پیدا میشود. تازه اگر وقتی پیدایش کنی و محرم همیشگی شود، مثل نفیسه فرفری ساز رفتن کوک نکند. 

از دانشگاه و دوران کارشناسی یک یادگاری دیگر هم دارم که جز اندکی، چیز جذابی نیست. آن هم دوران فعالیت سیاسی دانشجویی است. دوستی های آن قسمت، نتیجه جذابی ندارد. این را وقتی فهمیدم که دیدم دوستهای صمیمی و گرمابه و گلستان چه راحت همدیگر را می زنند برای اینکه خودشان را تطهیر کنند. چقدر راحت راز آدمهایی که آن ها را محرم دانسته بودند فاش می کنند و حالم بد میشد. دوستی های انجمن بهشتی همان 10 درصد هم زیادش بود. من مال آن دنیا نبودم. و البته سرزنش میشدم. یکبار به نوریجان گفتم بزرگ می شویم و دیگر اسکل نیستیم. شبیه مردم عادی می شویم، گفت باید مواظب اسکلیتمان باشیم. خندیدم. انگار مال صد سال پیش است ولی نهایتا متعلق به 6-7 سال پیش است. از آن دوستیها خیلی کم ماند. و بیشترشان اشتباه بود. اشتباه ترین! اما این گذشت زمان بر آدمها هم جذاب بود. میدانی، آدم ها به اصل خودشان بر می گردند. و حالا که ما همه در آن انجمن بزرگ شدیم، این مشهودترین چیزی است که می توان دید.

اما بگذار خوشبختی تمام زندگی ام در رفاقت را برایت شرح بدهم. یکبار حرف خوبی را شنیدم. و چسبیدم بهش. این از خوشبختی های زندگیم بود. و هرچه برکت در زندگیم بود. آن هم کلاس مجردها و شاگردی حاج آقا مرادی بود. برکت زندگی من تقریبا بخش زیادیش خلاصه می شود در این شاگردی حدودا 7 ساله. از 91 تا 97. از آن کلاس نفیسه را پیدا کردم. نزدیک. مهربان. همزبان. به معنای واقعی همزبان. آنچه میان ماست را نمی توان با کلمات گفت. اما نفیسه محرم ترین فرد به زندگی من است. چیزهایی را میداند که کسی نمی داند. چیزهایی را می دانم درباره اش که نمی داند. او را می شناسم و هیچ حرفی از او دل مرا نمی شکند. هیچ حرفی دل او را از من نمی شکند. محکوم به هم انگار. همراه هم. ماشالله :دی . اگر همین نفیسه را بدهند بهم، کافی است از جهان. سفرهای دو نفره، تا صبح حرف زدن های دو نفره، کافه گردی های دونفره... . بعد از نفیسه فاطمه همکلاسی دیگرم بود که دوست زهرا بود. حالا خیلی روزهایمان سه تایی سپری می شود. سه تفنگدار طوری. مثل خواهر. در خانه و خانواده هم رفت و آمد داریم و خانواده هایمان هم همدیگر را دوست دارند. و من این خلوت عمیق را، به هزار هیاهو ترجیح می دهم.

یک چیز دیگر را هم نمی توانم خوب تعریف کنم. و آن هم اوقات خوشی بود که با بچه های السابقون سپری شد. آن ها را هیچ وقت نمی توانم تعریف کنم. روزهای خوش، از بلوچستان تا  کردستان عراق. شادی بی حد و حصر. صداقت صداقت صداقت... اگر نبودند، مرده بودم. مطمئنم مرده بودم. برایت از السابقون خواهم نوشت در نامه بعدی. که چطور به زندگیم آمد و کجای زندگی ام نشست...

خلاصه که اگر از من بپرسی، رابطه صادقانه دوستی، و گروه دوستی در 26 سالگی غنیمت بزرگی است. نه دوستی که امروز بیاید فردا برود، دوستی که بوی صداقت بدهد. که بتوانی با خیال راحت خودت باشی. نمی دانی خیلی وقتها اگر نوریجان و فاطمه نبودند چه بلایی سرم آمده بود. آن ها نگران منند. مثل یک خواهر. بیشتر از یک خواهر حتی. من آدم وقت گذراندن هایشان نیستم. آدم مهم زندگیشان هستم. 

حتی وقتهایی که دارم از ناراحتی دق می کنم، محدثه را دارم برای گفتن این ناراحتی. نه اینکه بروم داخل یک مهمانی و شروع کنم به دروغ گفتن. نفیسه فرفری را دارم که ناکامی را ببرم پیشش، و با هم  ناله کنیم. و بچه های السابقون، کسانی که بی سئوال می توانند حالم را خوب کنند. آدم های حسابی، بزرگ، بالغ و شریف. و در کنارش دوستی های با درصد کمتر و با کیفیت.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد