قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

از یار آشنا سخن آشنا شنید

بسم الله

این روزها بیشتر از هر چیزی حرف زدن می تواند حالم را خوب کند. اما حرف های با کیفیت. حرف های ناب. آدم های جدید. سکوت فعلی را خودم انتخاب کردم. اما بعد از سکوت، همیشه فریاد بلندی باید باشد. 

"دلم می خواهد حرف بزنیم." این را باید وصل کنم به خودم و راه بروم در خیابان. به خدا که وقت مرا نمی گیرید. بخدا که با هم درباره اینکه آیا نظریه مارکس راجع به  اینکه همه جوامع در ابتدای شکل گیری سوسیال بوده اند صحبت نمی کنیم. بخدا درباره قمرهای چوپان و گازهای اتمسفر مشتری هم صحبت نمی کنیم. کاش این قرنطینگی تمام می شد زودتر. کاش آدم های خو گرفته را می دیدم مداوم و به تکرار. 

کاش آدم های ناشناختانه ای می آمدند تا حرف بزنیم. طولانی، و با کیفیت و غریبه گونه! انگار که از پس این کلمه ها، هرگز همدیگر را نخواهیم دید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد