قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

بسم الله

بیستم آبان هزار و سیصد نود و نه احتمالا روز خاصی در زندگی من خواهد بود. صبح بارانی که زمان رانندگی از خانه تا شرکت به آواز آشنای قربانی گوش می دادم و دلم نمیخواست تمام شود.  روزی که از یک تسهیلگر حقوقی خوشحال که داشت پادکستش را می نوشت کاری خواستند که ورود به دنیای بزرگ و جدیدی بود.

تمام دلم از هیجان دارد آواز دشتی با اوج می خواند. بر می گردم مدام به عقب، مگر من همین را نمی خواستم؟ چقدر پس ترسناک است رو به رو شدن با چیزی که سالهای برای آن تلاش کرده ای! مدام پیام های آقای مسئول را بالا و پایین می کنم، خدایا از کجا بفهمم که باید این مسئولیت را قبول کنم یا نه؟ خدایا چقدر می ترسم. این بند باریک لعنتی که مرا انداخته ای رویش خیلی ترسناک است. جلو بروم می افتم، عقب بروم می افتم، و از همه اینها بدتر، سرجایم بمانم می افتم.

دل مرا گرم کن خدای خوب. گرم کن...

نظرات 1 + ارسال نظر
گلابتون بانو شنبه 24 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 11:52 ب.ظ http://golabatoonbano.blogsky.com

سلام. قلم قشنگی دارین. براتون آرزوی موفقیت و شادکامی دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد