قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

منظر دلهای ماست، کرب و بلای حسین

بسم الله

زنگ میزنم ۱۶۴۰. زمان کم است. سلام و حال و احوال نکرده می‌پرد بیرون و میگوید اگر رضایت داشتید عدد فیلان... . قطع می‌کنم، من حرف زیاد داشتم. کم داشتم یعنی، ولی زیاد داشتم. سایت‌ها را بالا و پایین می‌کنم. یک لایوی از حرم پیدا می‌کنم آخر. از بین‌ الحرمین است. یک بچه‌ای دارد آن وسط می‌دود. می‌خندم بهش. قطعا خنده مرا نمی‌بیند، از اینهمه دور. او وسط قیامت دارد میدود و من درست وسط برزخم. توی دفترچه‌ام نوشتم وسط طوفان‌های پیاپی‌ام، و یک کشتی بیشتر نمی‌شناسم.

ناخودآگاه دستهایم را دراز می‌کنم سمت حرم و می‌گویم، دستهایتان را بیاورید که همه چیز را بگذارم میان دستهای شما. تا اینجا چجوری آمده‌ام؟ باقی هم با خودتان. جز صلاحی که شما بخواهید نمی‌خواهم. اگر ذره‌ای هم فکر کردید شعور و توان تصمیم گرفتن دارم، ندارم. تصمیم‌ها با شما، دویدن‌ها با من. قبول؟

قربانک انی کنت من الچاکرین...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد