قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

اونی که رو دوش خسته‌ش یه امانت از تو داره، گاهی کم میاره اما اون امانتو میاره...

بسم الله

از کل آن چندین سال شاگردی شاید چیزهای کمی یادم مانده باشد، اما خوب یادم مانده. مثلا اینکه هربار میخواهم با تو صحبت کنم، یادم هست که نسبت من با تو، نسبت نوشته‌ای است که خلق می‌کنم با من. اراده کنم نیست. اراده کنم هست. بعد من بیایم یاد تو بیاورم که ببین، من بودم آنچه قرار بود باشم، بین گزاره‌های شک، و تو نبودی. و یادت باشد. خنده‌دار است از بیرون، اما حقیقت این است که ببین، خیلی وقتها شخصیت‌های داخل داستانهایم هم با من صحبت می‌کنند! خوابشان را می‌بینم، برایشان دلم می‌سوزد.

حالا تو میخواهی اینشکلی بنویسی بنویس، ولی من از گوشه کاغذ به تو نگاه می‌کنم و شب می‌پرم وسط خوابت که ببین، من کوچیکت هم هستم، ولی سخت بود اینی که برای من نوشتی، خیلی سخت...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد