قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین
قاصدک بی‌خبر

قاصدک بی‌خبر

تقدیر من تعریف باده، بی‌سرزمین

شبیه بارش باران و تابش خورشید

بسم الله

زندگی است دیگر. بالا و پایین دارد. الآن مثلا من خیلی بالایم. حالا غزاله اصرار دارد باید ساکت باشم و چیزی نگویم که چشم نخورم و اینها. اما اگر هر چه هست از برکت نام توست که در جان من است، چه چشمی می توان در برابر قدرت و مشیت خدای تو بایستد؟

کارهایم را تحویل داده ام و منتظرم آقای رییس بیاید. دقت کردم وقتی قرار است تاییدیه بدهم یا ندهم، ناخودآگاه یاد خودم می افتم وقتی قرار بود تاییدیه هایم بیاید یا نیاید، بعد غر می زدم که اشتباه می کنند. بعد اصرار داشتند که نمی کنند. خانم مشاور می گفت "این وکیله که مقاله ش رو بازنویسی دادی خیلی گنده ست، زنگ میزنه فردا بهت" خندیدم و یادم افتاد که تا مدیر حقوقی را قانع نمی کردم که اشتباه می کند دست بر نمیداشتم! حالا خودم جای آن مدیرم. عجیب است همه چیز. سعی می کنم با احترام ریپورت بنویسم که چرا قبول کرده ام، و چرا قبول نکرده ام. سعی می کنم در رد کردن ها شکل بی احترامی و من بیشتر از تو بلدم، من روش تحقیق بلدم، من خوبم نگیرد. می ترسم خیلی. این چیزی است که مرا از جایی که ایستاده ام می ترساند.

زندگی است دیگر. دنیا می چرخد و روزهای بالا و پایین می آیند و می روند. من این روزها قسمت رنگی رنگی زندگی ام. قلبم گرم است، سرم گرم است، حالم خوب است.

اما چه کسی می داند که پایین بعدی کجاست؟ هر کجا باشد، این چند کلمه بماند اینجا که من الآن قسمت بالای زندگیم.