-
The dark holle
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1397 03:57
بسم الله من مسافر آخرین اتوبوس متروک ترین خطم. مسافری تنها و پر از غم. غم های غمگین. غم های شاد. این ساعت از شب کسی با اتوبوس خانه نمیرود. مگر کسی که در خانه کسی منتظرش نیست. آخرین اتوبوس متروک ترین خط، همیشه بزرگ است، زمخت است و خالی. میتوان راحت درش خندید، میتوان راحت زد زیر گریه. یک اتوبوس غمگین بزرگ، برای یک دخترک...
-
به رسم هدیه
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1397 14:14
بسم الله دق میکنم این کلمه ها را ننویسم . می دانم . شب بی آبی نوزاد است . شب خنجر کشیدن روی نوزاد. و من چهارستون بدنم می لرزد از کلمات . از نوزادهای بی شیر . از نوزادهای بی پوشک . دلم می لرزد از تمام نوزادهایی که از ترس بی پولی به دنیا نیامده از دنیا می روند. من میترسم از تمام سه شعبه های عالم که دست تمام حرمله های...
-
عالم از این خوبتر پناه ندارد ...
شنبه 24 شهریورماه سال 1397 02:56
بسم الله ننویسم امشب هیچ وقت نمی نویسم . خواسته بودم . مطمئنم خواسته بودم ازتان که دست بگذارید روی سرم . غر زده بودم من که جز شما کسی را ندارم . غر بی کسی ام را پیشتان آورده بودم که من که جز غم شما شانه ای ندارم که سر بگذارم رویش . ننویسم امشب هیچ وقت نمی نویسم . کجا بودند این روضه ها اینهمه سال . آتش افتاد به جانم...
-
تهی
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1397 03:26
بسم الله این یک داستان تازه است . چند وقت پیش از مرگ می ترسیدم . نمیدونم که چی شد که اینقدر مرگ رو به خودم نزدیک دیدم . این باعث شد که بیشتر و بیشتر به مرگ فکر کنم . به آینده ای که در انتظارم است . حالا که دارم این رو مینویسم نمیدونم آینده چه شکلی میشه , نمیدونم چی در انتظار منه . حالا امشب اینجا میتونم بلند بلند فکر...
-
آن بهاران کو ... آن روزگاران کو ...
جمعه 26 مردادماه سال 1397 00:07
بسم الله نعمت است این حرف زدن . نعمت است این نوشتن . بغض های گره خورده این چند روز مگر امان می دهند به نوشتن؟! چه شده که بعد ۷ سال حناق گرفته ای بچه ؟ چه شده که بعد از ۷ سال داغ نشسته در دلت ؟ ... یکبار برای همیشه حق دارم ناله کنم و زار بزنم ، ندارم ؟ یکبار برای همیشه . قول می دهم . ولی یکبار باید تمام این بار روی...
-
شرط اول قدم
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1397 22:34
بسم الله کتاب ها , واژه ها , کلمه ها سطر ها و قطر ها و عمود ها خشاب ها گلوله ها اسلحه ها کدامها کدامها کدامها ... کتابها را باز می کنم و خیرهدمی شوم به کلمه ها . دیگر کلمه ها کلمه نیستند .از میان هر میم ,آتشی بلند میشود از دل مادری که از فردای فرزندش نگران است . از میان هر سین یاد سربازی که دوستش را لب مرز دیده و...
-
مرا به چنگ تیرگی رها مکن...رها مکن...
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1397 01:36
بسم الله رسیدیم به جای بد. داستان که از ابتدا پیش بینی اش می کردیم و خدا خدا میکردیم نرسد این روز ... . چند روز سخت دیگر در میان است؟ چند بن بست دیگر در مسیر است و چند دره دیگر سر راه ؟ در میان غم مردم گم می شوم .در میان استیصالشان وقتی نمی دانند چکار لاید بکنند با این حجم از سختی تحمیل شده . حتی گاهی آرزو می کنم...
-
همیشه ایرونی می مونیم
چهارشنبه 30 خردادماه سال 1397 15:02
بسم الله تازه ۱۸ سالم تمام شده بود که در سفر به سه روستای محروم در جنوب خراسان با پدیده مهم بودن فوتبال آشنا شدم. اولین بار بود که یکی ازم می پرسید استقلالی هستم یا پرسپولیسی و من غیراز رنگ , تفاوتی بین این دو نمیدانستم . یک روز که حواس بچه ها از درس پرت بود دعوایشان کردم و گفتم حواستان کجاست , گفتند که بازی تیم ملیست...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 خردادماه سال 1397 04:48
بسم الله گذشته را که نگاه میکنم ، میبینم چقدر دلم میخواست که یک روز حاج آقا صدایم کنند و بپرسند چه غمی سنگینی می کند روی سینه ام ؟ که من هم بغض اینهمه سال سکوت بشکنم در مقابلشان و برایشان از تمام روزهای سخت بگویم و بعد راه نشانم دهند . اما وقتی پیش آمد برای نفیسه چنین چیزی ، برگشتم و نگاه کردم خوشحال شدم که یک شاگرد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1397 00:25
بسم الله سه سال پیش همین موقع ها بود موقع عکس گرفتن های دست جمعی که فهمیدم ما از دانشکده حقوق با خودمون هیچ جمع رفاقتی نبردیم . نه من نه غزاله نه رضا . بعد از اینکه اومدم و دیدم بچه هی اکیپ عکسشون رو گرفتن ؛ و زهرا بهم پیام داد و هر دو متعجب بودیم از اتفاقی که افتاده ! دلخوریمون رو نگفته بودیم فقط مطمئن شدیم که چیزی...
-
دوست باید داشت
شنبه 4 آذرماه سال 1396 03:01
بسم الله امشب ما سه نفر تنهاییم . نفیسه دارد صفحه بندی میکند . من مقاله ام را تمام میکنم و فاطمه خیلی دور تر از ما به صدای ساحل گوش میکند و کتاب میخواند . هر سه سر خوشیم . فاطمه از تنهایی مسافرت کردنش . من از پایان دادن اولین کاری که بر دوشم است و نفیسه از خوشی های ریز ریز. هر سه داریم سارا نائنینی جدید گوش می دهیم ....
-
خیلی دور ... خیلی نزدیک
سهشنبه 25 مهرماه سال 1396 22:21
بسم الله دخترخاله چند سال است که دور است . خواهر رفته پیشش . برای امیرعلی تولد گرفته اند . حسودی ام شد که من نمی توانم ببوسمش در شب تولدش . دخترخاله خوشحال بوده از رفتن خواهر ؟ نمی دانم . فقط میتوانم خیال کنم احتمالا شبهایی بوده که با هم در آشپزخانه ظرف شسته اند و خواهر برایش از همه روزهایی گفته که دور بوده . از تمام...
-
ببار ای آبی آرام ، به صحراهای آبادم ...
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1396 04:15
بسم الله آدمی ام که میخواهد برود به سمت روشنی . اما کسی از میان تاریکی ها مدام دستش را می کشد . آدمی که نور میخواهد و کسی مدام پرده را می کشد که میان تاریکی بماند . من در میان این جدال زاده شدم . میان تمام چیزها و کسانی که مرا به سمت سیاهی می کشانیدند و ؛ از میان آنها ؛ فقط تو بودی که مدام روشنی نشانم دادی . می دانی ،...
-
این بار می میرم بری
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1396 01:43
بسم الله نمی دونم دوباره کی پیش میاد . ولی روزی که جراحی داشتم شاید اولین و اخرین باری بود که بعد از عمل دستای مامان رو اونطور گرفتم . تو اون حال بد هنوز اون حس یادمه و از ذهنم پاک نمیشه . حس امنیت . حس پناه . حس مامان . حسی که مامان همیشه بهم میداد با اینکه ازم دور بود . اینکه هیچ وقت من حس بی پناهی روتجربه نکردم چون...
-
تو برو خود را باش
شنبه 24 تیرماه سال 1396 01:53
بسم الله نفیسه که جریان رو گفت یادم نبود . امشب که پست تولد سورپرایزی مطهره رو خوندم یادم اومد . چرا یادم اومد ؟ نمی دونم ! لبخند زدم ولی فقط :) برای تولد یکی ، سورپرایزش کردم و برنامه چیدم و با مادرش هماهنگ کردیم و اینها که خوشحال شه . چقدر خوشحال شدم که نفیسه تولد مولد رو بیخیال شد اما ، وقتی شنیدم همون آدم مخالفت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 خردادماه سال 1396 03:21
بسمت داره تموم میشه . همه چیز من تو رو دارم فقط تو تموم نشو تو دستمو این وسط ول نکن من منم تو که من نیستی قربونت برم . منو ببخش
-
ببرد خیال من را ...
سهشنبه 16 خردادماه سال 1396 04:19
بسم الله چهارسال پیش بود . شب شهادت حضرت علی اکبر . بعد از صبوری ها و شکست ها و صبوری ها و شکست ها ، یکدفعه بغضم میان هیات ترکید و عاجز شدم که چرا واقعا ؟! حال خوشی نبود. دور افتادن از شما حال خوشی نبود ... شش سال پیش همین موقع ها ، رفتم سمت مشهد و تکیه دادم به همان دیوار . گفتم سلطان ! من جز شما کسی را ندارم . هر چه...
-
خوشا سری که با تو سامان گیرد
چهارشنبه 10 خردادماه سال 1396 01:04
بسم الله مثل تلاقی ناهید و زحل ، شاید این اتفاق هم هر صد سال یکبار بیافتد . میان ماه رمضان حرف از مبارزه زدن ... که هر چه که شد ، این مبارزه از زندگی من بیرون نرفت که نرفت . بگذار دهان باز کنیم و ، بگوییم هر چه که تو را برای ما خوش نمی کند ... که تو باید خوش ترین باشی ! اللهم انی اسئلک بمشیتک بامضاها و کل مشیتک ماضیه !
-
تو خود حجاب خودی حافظ ...
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1396 22:20
بسم الله انجمن اسلامی آزادی خواه دانشکده ما ، تنها نهاد دموکراتیک دانشکده بود . سالی که من عضو شورای مرکزی بودم ، با تمام حواشی ای که داشت ؛ اما تقریبا فعالترین انجمن اسلامی در سطح دانشگاه از نظر فرهنگی بود . با تمام کم لطفی شورای مرکزی انجمن کل و داستانهای شخصی که اصولا برنامه های واحد من قربانی اش بود ! اما ، یادم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 فروردینماه سال 1396 14:57
. سارافون دامن زرشکی گل گلی ام را پوشیده بودم . کفش های مردانه ام و کیف رسمی ام . یک دسته گل گنده گل مریم تازه از آن آقای مهربان روبروی بی آر تیه ونک خریده بودم . پیچیده میان کاغذ کاهی که رویش چلیپا نوشته بود " ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد " . باران می آمد . نیمه ی فرودین . شوق داشتم برای دیدن کربلایی ....
-
پیش چشمم برسد سینه زند فرزندم
شنبه 19 فروردینماه سال 1396 03:25
بسم الله جان خاله ! امروز جلوی چشمم سینه زدی و این شیرین ترین یادگیری ات برایم بود . خودخواهم اگر بخواهم تو هم راهی که من دوست دارم را یاد بگیری ، اما دروغ که نمی توانم بگویم ، مردم برای سینه زدنت عزیز دلم ! بزرگ شوی و بروی وسط هیات . سینه بزنی و شایستی هم بخوانی برایم یک شب جمعه هایی که دلم بدچور تنگ حرم ارباب است ....
-
هنوز توی خلوتم ، می پلکن نشونه هات
شنبه 21 اسفندماه سال 1395 06:27
بسم الله هر روز اگر میشد اینجوری پاشد ایده آل ترین زندگی دو عالم را داشتم . شب از فرط خستگی بخوابم و صبح ؛ این کبوترها بیدارم کنند. بعد هم اولین چیزی که می بینم از این درختهای تابستانی اینجا باشد . با شکوفه های کاغذی نارنجی . اول سفر ، در هم پیچیده بود . برای من که عادت به سفر با چمدان ندارم هرگونه سوتی دادن چیز طیبعی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1395 22:10
بسم الله نفیسه گیر داده بود پاشو ازت عکس پروفایل بگیرم . این جمله رو هر صد سال یکبار میگه . من اما اینقدر حالم خوش بود که نمی خواستم با عکس خرابش کنم . دلم آشوبه . نوید یک سری روزهای عجیب و غریب داره میاد. دلم از همون شبها می خواد . که گیر داده بود پاشو عکس بگیرم ازت . که حال هر دومون خیلی خوب بود . به روزای نزدیک خوش...
-
دیگه نمی شناسم بجز آغوش تو جایی رو ^__^
یکشنبه 5 دیماه سال 1395 00:27
بسم الله مامانم به خانم خاله ام یک حس خاصی دارد . برای من که بر خلاف حضرت مادر ، فقط یک خواهر از دار دنیا دارم ، این فرق قابل فهم شاید نباشد . گاهی من به اندازه ی مرضیه جون بزرگ می شوم ، گاهی او به اندازه ی من کوچک . اما خانم خاله ، انگار برای حضرت مادر همیشه خواهر بزرگتر می ماند . میفهمم که مامان ، وقتهایی که خسته...
-
خوابیم و بیدار ، شهیدای شهر ...
سهشنبه 23 آذرماه سال 1395 20:23
بسم الله ما هیچ وقت آدم های سوکسه داری در سیاست نبوده ایم . از وقتی یادم هست ، هر دو دویده ایم که آنچه قرار است بشود ، بشود . پر از خاطره ی این شدنها . اینقدر پر که حوصله ی تعریف نداریم . ما هر جا خواستند تحویلمان بگیرند جا خالی داده ایم و پریده ایم میان مهلکه ی بعدی . گذاشتیم دیگران اسممان را فتح کنند و نشستیم یک...
-
موازیان به ناچاری
یکشنبه 30 آبانماه سال 1395 01:52
بسم الله دوتا دختر بودن. پا میشدن از اینور شهر میرفتن اونور شهر که برا استادشون تولد بگیرن و همبرگر بخورن. یکیشون چادری بود همیشه دیر میومد. اونیکی فک میکرد خیلی خفنه ولی در واقع هیچی نبود . دو تا دختر بودن ، برا همه مردم شهر خیلی جذاب بودن . بلند بلند می خندیدن. یه وقتایی ناپدید می شدن . ساعت 11 شب تو خیابون جلوی...
-
مثل لحظه های وحی ، اجتناب ناپذیر
یکشنبه 16 آبانماه سال 1395 21:53
بسم الله " ربنا ما خلقت هذا باطلا ، سبحانک و قنا عذاب النار " ... هر چه فکر میکردم یادم نمی آمد این آیات را کجا شنیده ام . احتمالا مربوط میشد به روزهای خیلی دور . به روزهای خیلی دوری که اینجا ، میان برهوت خدا و بنایی که متعلق به 1400 سال پیش است ، قرار است مدام در ذهن منی انگار کسی بخواندشان ، که نا باورانه...
-
بر تو ای چشم گنه آلوده سوگند
جمعه 7 آبانماه سال 1395 05:45
بسم الله دوست نداشتم اینجا خونده بشه ولی انگار میشه . من میترسم ... می ترسم از نبودن تو این راه . امشب بارها از خودم پرسیدم بالاخره ضحاک بن قیس چی شد ؟ دوباره چیزی به دست آورد که همسنگ شهادت با حسین باشه ؟ من چی می شم ؟ من اگر نرسم ، اگر کال بمونم چی میشم ؟ تمام حس های گذشته دویده تو خونم ..حسهایی که ماله منند . از...
-
که از هر چه جز با تو بودن ...
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1395 01:31
بسم الله خوبیش این است که آدم قد می کشد و بزرگ می شود . هر سال که از در این هیات بیرون رفته ام ، تو دانسته ی جدیدی را به دامانم اضافه کردی ، نداشته هایم را داشته کردی ! خوبیش این است که دنیای آدم بزرگ می شود . که آدم تو را می شناسد با همه ی مهربانی ات . خوبیش این است که آدم قد میکشد . که دیگر فرقی نمی گذارد بین گریه...
-
دوباره دوباره ...
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1395 08:30
بسم الله مریض شده . از در که آمد تو گریه کرد . دلش گوشش نمی دانم کجایش درد می کرد . گریه ام گرفت پا به پایش . جانم را می خراشیدند . میان کلماتش گفت بابو ( بابا) . بغضم بیشتر شد. حتی اگر داستان رقیه هم واقعی نباشد ، آنهمه بچه که پدرهایشان میرفت جنگ هم ، وقتی مریض می شدند میان کلماتشان می گفتند بابو ؟ لعنت به هر جنگی .